jestpic.com

Discover Best Images of World

#food #travel #sports #news #may #tuesday

.<br />ناروتو با یه تاکسی خودش رو به خونه رسوند، تمام مدت به فکر شبی که گذشت بود. ناگهان گوشیش زنگ خورد وقتی اسم اشلی دید قطع کرد و به تماس‌های پشت سر هم اشلی جواب نداد.<br />به خونه که رسید از تاکسی پیاده شد دنبال کلید توی جیبش گشت وقتی بالاخره در خونه باز کرد شوکه شد. ساسکه روی مبل نشسته بود و سیگار میکشید. لبخندی زد و به سمتش دوید. « برگشتی نمی دونی چقدر خوشحالم»<br />ساسکه نگاهی به میز روبه‌روش که پر از روزنامه بود انداخت و گفت: دیدیش؟<br />«از چی حرف میزنی؟»<br />«بردار نگاه کن. نه بزار من برات بخونمش.»<br />ساسکه روزنامه برداشت و بلند شد و به سمت ناروتو رفت.<br />«اشلی ویلکز مالک بزرگ کمپانی ونسان همراه معشوقه‌اش دیده شد.»<br />ساسکه روزنامه رو به سینه ناروتو کوبید و روی مبل نشست، لیوان مشروبش پر کرد و سر کشید: «من برای اینکه با تو باشم به خانواده ام پشت کردم، جواب دوست و آشنا رو ندادم. قید میلیون‌ها دلار ثروتی که از پدرم به من میرسید زدم. اونوقت تو»<br />ناروتو نگاهی به صفحه ی روزنامه انداخت عکس خودش و اشلی دید، سرشو بالا و آورد و به سمت ساسکه رفت.« من هیچی در این باره نمی‌دونم. یک لحظه گوش کن من و اون یعنی ما هیچ رابطه ای با هم نداریم هیچی هیچی.»<br />گوشی ناروتو توی جیبش مدام زنگ میخورد. <br />ساسکه با حرص گفت: «چرا جواب نمیدی»<br />«مهم نیستش»<br />ساسکه گوشی از جیب ناروتو کشید بیرون و به سمت ناروتو پرت کرد.«بیا جواب بده»<br />«بزار همه‌چیز توضیح میدم»<br />ساسکه بلند شد و به سمت در رفت.«می‌دونی چیه گاهی وقت‌ها با خودم میگم ای کاش مرده بودی، کاش هیچ وقت نمی‌دیدمت، کاش زندگیم برمی‌گشت به اون روزی که تو نبودی»<br />ساسکه محکم در بهم زد و خونه ترک کرد. اونقدر عصبانی بود که فکر می‌کرد اگر یک دقیقه دیگه بمونه توی خونه یه بلایی سر خودش یا ناروتو میاره. تا آخرین اسکانس توی جیبشو خرج کرده بود و ته حسابشم خالی بود. خونه‌ ایتاچی یا پدرش نمی‌تونست بره چون سال‌ها میشد که باهشون قهر کرده بود. سراغ همکلاسی‌هاشم نمی‌تونست دوباره بره، فکر اینکه بقیه بفهمن پول نداره یا با ناروتو مشکل داره اعصابشو خرد می‌کرد.تنها کسی که به فکرش رسید که می‌تونه پیشش بره دوست قدیمش ساکورا بود. با تردید شمارشو گرفت، بعد از چندتا بوق صداشو شنید.<br />«سلام ساکورا، من رو یادت هست ساسکه‌ام توی دوران دبیرستان دوست بودیم، من و تو و ناروتو، یادت میاد؟»<br />«اوه آره معلومه که یادم میاد. تو الان کجایی می‌خوام ببینمت، دلم برات تنگ شده»<br />«منم خیلی دلتنگتم چطوره هم دیگه رو توی کافی شاپ قدیمی که می‌رفتیم ببینیم»<br />«وای عالیه، نمی‌دونی چقدر خوشحالم»<br /><br />#فنفیک #ساسونارو #ناروتو #یائویی #sasunaru

.
ناروتو با یه تاکسی خودش رو به خونه رسوند، تمام مدت به فکر شبی که گذشت بود. ناگهان گوشیش زنگ خورد وقتی اسم اشلی دید قطع کرد و به تماس‌های پشت سر هم اشلی جواب نداد.
به خونه که رسید از تاکسی پیاده شد دنبال کلید توی جیبش گشت وقتی بالاخره در خونه باز کرد شوکه شد. ساسکه روی مبل نشسته بود و سیگار میکشید. لبخندی زد و به سمتش دوید. « برگشتی نمی دونی چقدر خوشحالم»
ساسکه نگاهی به میز روبه‌روش که پر از روزنامه بود انداخت و گفت: دیدیش؟
«از چی حرف میزنی؟»
«بردار نگاه کن. نه بزار من برات بخونمش.»
ساسکه روزنامه برداشت و بلند شد و به سمت ناروتو رفت.
«اشلی ویلکز مالک بزرگ کمپانی ونسان همراه معشوقه‌اش دیده شد.»
ساسکه روزنامه رو به سینه ناروتو کوبید و روی مبل نشست، لیوان مشروبش پر کرد و سر کشید: «من برای اینکه با تو باشم به خانواده ام پشت کردم، جواب دوست و آشنا رو ندادم. قید میلیون‌ها دلار ثروتی که از پدرم به من میرسید زدم. اونوقت تو»
ناروتو نگاهی به صفحه ی روزنامه انداخت عکس خودش و اشلی دید، سرشو بالا و آورد و به سمت ساسکه رفت.« من هیچی در این باره نمی‌دونم. یک لحظه گوش کن من و اون یعنی ما هیچ رابطه ای با هم نداریم هیچی هیچی.»
گوشی ناروتو توی جیبش مدام زنگ میخورد.
ساسکه با حرص گفت: «چرا جواب نمیدی»
«مهم نیستش»
ساسکه گوشی از جیب ناروتو کشید بیرون و به سمت ناروتو پرت کرد.«بیا جواب بده»
«بزار همه‌چیز توضیح میدم»
ساسکه بلند شد و به سمت در رفت.«می‌دونی چیه گاهی وقت‌ها با خودم میگم ای کاش مرده بودی، کاش هیچ وقت نمی‌دیدمت، کاش زندگیم برمی‌گشت به اون روزی که تو نبودی»
ساسکه محکم در بهم زد و خونه ترک کرد. اونقدر عصبانی بود که فکر می‌کرد اگر یک دقیقه دیگه بمونه توی خونه یه بلایی سر خودش یا ناروتو میاره. تا آخرین اسکانس توی جیبشو خرج کرده بود و ته حسابشم خالی بود. خونه‌ ایتاچی یا پدرش نمی‌تونست بره چون سال‌ها میشد که باهشون قهر کرده بود. سراغ همکلاسی‌هاشم نمی‌تونست دوباره بره، فکر اینکه بقیه بفهمن پول نداره یا با ناروتو مشکل داره اعصابشو خرد می‌کرد.تنها کسی که به فکرش رسید که می‌تونه پیشش بره دوست قدیمش ساکورا بود. با تردید شمارشو گرفت، بعد از چندتا بوق صداشو شنید.
«سلام ساکورا، من رو یادت هست ساسکه‌ام توی دوران دبیرستان دوست بودیم، من و تو و ناروتو، یادت میاد؟»
«اوه آره معلومه که یادم میاد. تو الان کجایی می‌خوام ببینمت، دلم برات تنگ شده»
«منم خیلی دلتنگتم چطوره هم دیگه رو توی کافی شاپ قدیمی که می‌رفتیم ببینیم»
«وای عالیه، نمی‌دونی چقدر خوشحالم»

#فنفیک #ساسونارو #ناروتو #یائویی #sasunaru

4/27/2024, 7:53:30 PM