amirmaghareh images

Discover Best amirmaghareh Images of World

#food #travel #sports #news #april #monday

#پارت_29 راوی: سوم شخص قبلِ صدای خسروشاهی صدای مهدی صدر پیچید: این دخترمم برای خاندانِ شما...انگار طالع خانواده من با فامیلی سرشناسِ خسروشاهی گره خورده و پوزخندی زد و می خواست از عمارت خارج شود که صدای خسروشاهی بلند شد: بشین الان دیگه قضیه فرق میکنه...پای بچه وسطه...بچه شاهان. صدر با دلخوری صندلی را کشید و با عصبانیت نشست. امیر صدایی صاف کرد و کلامش برای پدربزرگش بود ولی خیره به دختر این حرف را زد: من باید پدرِ  بچه شاهان باشم؟ خسروشاهی سری تکان داد و هیچ چیز برای گفتن نداشت. پدر نازنین گفت: حالا دیگه باید تو این خانواده بمونه...چیکارش کنم ببرمش خونم بینِ همه بپیچه دخترش تو عقد حامله بوده، دامادم که مرده...نه آقا، نه...من بی آبرو نیستم😏 مهرداد: آروم باشید جناب صدر حلش می کنیم. امیر: چطوری بابا...میشه بگید؟🥲 خسروشاهی چشم تنگ کرد و خیره به مهدی صدر که دلِ خوشی از این مرد نداشت دوخت و گفت: تا بچه خودشو نشون نداده دخترت با امیر ازدواج میکنه، بعد از یه مدت هم میگیم بچه برای امیرِ تمام....پیرمرد نیشخندی رو به صدر زد و گفت: اینطوری دیگه بی آبرو نمیشی خوبه؟😏 صدر چیزی برای گفتن نداشت...سکوت کرده بود و عصبی پایش را تکان می‌داد. امیر از جایش بلند شد و رو به همه گفت: پس گوشت قربونیتون انتخاب شد...برای مراسم حتما خبرم کنید از قبل تا آماده بشم...نگاهی به میزِ شام انداخت و ادامه داد: خوشمزه بود مزه زهر می‌داد...شب بخیر. پسر پشت به همه راهی اتاقش شد ولی تنها خودش بود که حالِ خودش را می فهمید...دستش را دورِ گلویش کشید و احساس کرد نفسش بالا نمی آید. واردِ اتاقش شد و در را محکم بست...بالشتش را برداشت و سرش را درونش فشار داد و فریاد زد. شایگان همراه نگار واردِ اتاقشان شدند...پسر آنقدر عصبی بود که در بدو ورود کتش را درآورد و به سویی پرت کرد. نگار آشفته بود....مغزش توانایی درک این واقعیت را نداشت. لبه تخت نشست...شایگان کنارش نشست بدون  فاصله ای...فهمیده بود که همسرش چه قدر پر از استرس و متشنج است. دستِ شایگان که حائل کمرش شد و همسرش را راهی آغوشش کرد بغض نگار شکست و اشک راهی صورتش شد. صدای شایگان در بین گریه هایش پیچید: نباید میذاشتیم اینطوری می شد...انگار افسار پاره کرده...از امیر متنفرِ....الان اصلا نمی تونم بفهمم منظورش چیه😐 - می خواد منو له کنه. سرش بر روی قفسه سینه شایگان بود، درست حوالی قلبش: می خواد بهم بگه تو نمی تونی مادر بشی. @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #نازنین_بیاتی #رمان_آنلاین #ماکانبند #نویسنده #رهامیر #amirmaghareh #macanband #writer

4/28/2024, 9:02:33 PM

#پارت_28 راوی: سوم شخص ده دقیقه یه ربعی از سرو شام گذشته بود و همه مشغول بودند که خسروشاهی صدایی صاف کرد و رو به جمع گفت: خیلی خوشحالم که همه دوباره دورِ هم جمع شدیم...پیرمرد بغضش را قورت داد و زیر لب زمزمه کرد: جای شاهانِ من خالیه. همه خدابیامرزی زیر لب گفتند که خسروشاهی راسخ دوباره ادامه داد: به هر حال جلو اتفاق ها رو نمیشه گرفت...ولی میشه اونا رو کنار گذاشت و خاطرات جدید ساخت...امشب خواستم آقا مهدی به همراه خانواده‌ی عزیزشون اینجا باشن تا باهم صحبت کنیم. مهدی صدر تشکری کرد و منتظر ماند. - خبر رسیده که از پیشنهاد ازدواجِ نازنین با امیر مخالفید جنابِ صدر؟ مهدی به پشتی صندلی اش تکیه داد و نگاهی به نازنین انداخت و گفت: والا چی بگم جناب خسروشاهی... - بگو...حرفِ دلتو بزن. " راضی نیستم...دخترم یه روزی می خواست با شاهان جان ازدواج کنه حالا که اون بنده خدا دیگه نیست، قرار نیست که به دخترم چوبِ حراج بزنم. با این حرفش چشمانِ مهرداد چهارتا شد و نیما نگاهش خیره به پدرش شد. - اول از همه اینکه دخترت جنس نیست که بهش چوبِ حراج بزنی، بچته....برای منم عزیزه چون دوسش دارم عینهو نگار برام فرقی نداره.. من فقط نمی خوام وقتی اسمِ ما روشه از خانواده ما جدا شه، همین. صدر نیشخندی زد و گفت: همچین اسمتون واسه نگار و نیمام اومد نداشته که واسه این یکی داشته باشه😏 مهرداد گفت: چه کاری برای بچه هاتون نکردیم که جوابمون اینه؟ یه جوری میگید که انگار ما مجرمیم شما مچمون رو گرفتید😑 خسروشاهی رو به نازنین کرد و گفت: حرفای باباتو شنیدم جوابِ خودتم همینه؟؟....اگر آره می تونی بری منتی سرت نیست، فقط متوجه شدم در حقِ کسی لطف نکنم جوابمون این میشه😏 نگار و نیما خیره به خواهرشان بودند و نازنین بر سرِ دوراهی ای بود که نمی دانست چه کار کند. نگاهِ نازنین خیره چشمانِ امیر بود...و گفت: ببخشید بابا ولی...ولی من حاملم. با گفتن این حرفش نگار مثلِ چوبی خشک شد...شایگان مات ومبهوت... نیما با زور آب دهانش را قورت داد...پدرش از جایش بلند شد و مادرش متعجب چشمانش چهارتا شده بود...آذر خیره به چشمانِ مهرداد بود و سرِ مهرداد سمتِ پدرش چرخید. قبلِ صدای خسروشاهی صدای مهدی صدر پیچید: این دخترمم برای خاندانِ شما...انگار طالع خانواده من با فامیلی سرشناسِ خسروشاهی گره خورده و پوزخندی زد و می خواست از عمارت خارج شود که... اوووف🥲 لا/یک ، سی.و ، کا/منت یادتون نره🫀 @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #نازنین_بیاتی #نویسنده #ماکانبند #رمان_آنلاین #مگا_استار #رمان #رهامیر #amirmaghareh #macanband #writer

4/25/2024, 9:32:21 PM

#پارت_27 راوی: سوم شخص چند دقیقه ای می شد که داخلِ اتاقِ شایگان نشسته بود و برادرش محلی به او نمی‌داد. کاملا مشخص بود حواسش را گرمِ چندتا کاغذ پاره و لب تابش کرده بود. امیر خیلی صبور بود....تمام مدت را در سکوت نشسته بود. با صدای در و ورودِ نیما، شایگان سری بلند کرد و گفت: نیما می برتت اتاقت...آمادس...همم که می شناسنت نیازی به معرفی نبود...فعلا تو اتاقت بیکار بشین تا ببینم چند مردِ حلاجی بهت کار بسپاریم😏 امیر از جایش بلند شد و گفت: حلاجم...به زودی متوجه میشی خانداداش😏 نیما بدونِ کلامی نگاهشان می کرد. شایگان از جایش بلند شد و چند قدمِ از میزش تا امیر را طی کرد و روبرویش ایستاد: احساس می کنم لحنت بده یا بده؟ 🤨 - احساس می کنی. " آهان خوبه، پس از این به بعد یه جوری صحبت نکن که احساس کنم. امیر چیزی نگفت ولی با همان چشمانِ تخسش نگاه از شایگان گرفت و نیما در را باز کرد و با اجازه ای گفت...امیر هنوز از اتاق خارج نشده بود که صدای شایگان در گوشش پیچید: همین طوری به خواست هیچ کس اینجا نیستی بیشتر از این مزاحمت ایجاد نکن. الان گذشت از همه این حرف ها و متلک ها به موقع اش چنان جوابی به شایگان می‌داد که خودش برای زدن این حرف ها پشیمان می شد. تمام ساعتِ کاری را مشغول گوش دادن به نیما بود....از همه سر درآورد و کمابیش فهمید یک رابطه ای بینِ پدرش و نیما هست، این را از سوتی هایی که بین حرف هایش می‌داد دستگیرش شد. همراه مهرداد و شایگان راهی خانه شد. همه در ماشینی که شبیه به ون بود سوار بودند...هر کس در سکوت سپری می کرد که مهرداد گفت: امروز همه چی خوب بود؟ فکر می کنی بتونی عادت کنی؟ امیر سرش را از گوشی اش در آورد و رو به پدرش گفت: عالی بود... عادت؛ من همیشه به چیزای جدید زود عادت می کنم. مهرداد لبخندی زد و با سرش تایید کرد. نیم ساعتی بود که رسیده بودند و گرد خستگی کمی از سرشانه‌هایشان پریده بود که با ورودِ خانواده صدر مهرداد متعجب ایستاد. مهدی صدر دستی به مهرداد داد و بعد از سلام و علیک و استقبال گردِ هم نشستند...نگار کنارِ گوشِ نیما گفت: اینجا چیکار می کنید!؟ چرا به من نگفتید می خواین بیاین؟ " نمی دونستم جونِ تو...همین که رسیدم گفتن بریم. - همش زیرِ سرِ این وِزَس. نیما نیش خندی زد و گفت: باز دعوا کردید؟ از دستِ شماها😏 - دارم براش زیادی پررو شده. با ورودِ خسروشاهی بزرگ‌، سالن پر از سکوت‌شد و خسروشاهی همه را به سرِ میزِ شام دعوت کرد. @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #رهامیر #نازنین_بیاتی #نویسنده #ماکانبند #رمان_آنلاین #amirmaghareh #macanband #writer

4/24/2024, 8:42:39 PM

موزیک‌جاذبه‌پخش‌شد🥹🫀✨ @rohamhadian_official @amirmaghare_official . . . . . . . . . 𝐈 𝐋𝐎𝐕𝐄 𝐘𝐎𝐔:🧡 @amirmaghare_official @rohamhadian_official . . . . #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره😍 - #خدایاشکرت👑 #امیرمقاره #مگااستار #ماکان_بند#فن #امیرمقاره #خوانندگی #کنسرت - #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband - #macanbandoriginal #amirmaghareh #macan #macanband #rohamir #amirmaghare_official #rohamhadian #macanband #i_love_my_fans #iran#خدایا_شکرت #امیرمقاره #مگااستار #ماکان_بند#فن #امیرمقاره_رهام_هادیان_ماکان_باند #خوانندگی #کنسرت #دلنوشته#دلتنگی #گروه_ماکان #amirmaghare_official #rohamhadian #macanband #i_love_macan_family

4/24/2024, 7:58:03 PM

🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

4/24/2024, 6:02:47 PM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس واتساپ09305681231 . 📌شناسنامه 📌کارت ملی 📌پایان خدمت و معافیت 09305681231 . 📌کارت هوشمند 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 📌کارت ماشین 📌سند ماشین09305681231 . 📌برگ سبز 📌عقدنامه 📌انواع مدارک تحصیلی 📌و...09305681231 . 🧑🏻‍💻روز کاری شنبه تا پنج شنبه ساعت 08الی21 فقط چت و تماس واتساپ 09305681231 . پشتیبانی داخل واتساپ ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ در09305681231 .خدمتیم. 🔵ممنون که ماررو انتخاب کردین پشیمان نخواهید شد09305681231 . . . . . . #امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

4/23/2024, 5:06:17 PM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس واتساپ✍ 📌0919-023-9437 📌کارت ملی 0919-023-9437 📌پایان خدمت و معافیت 0919-023-9437 📌کارت هوشمند 0919-023-9437 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 0919-023-9437 📌کارت ماشین 0919-023-9437 📌سند ماشین 0919-023-9437 📌برگ سبز 0919-023-9437 📌عقدنامه 0919-023-9437 📌انواع مدارک تحصیلی 0919-023-9437 📌 پشتیبانی داخل واتساپ 0919-023-9437 ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید 0919-023-9437 ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ خدمتیم. 0919-023-9437 🔵ممنون که تیم ایران مدارک انتخاب کردین🙏 0919-023-9437 . . . . . . . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

4/23/2024, 4:31:33 PM

🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

4/23/2024, 3:03:22 PM

#پارت_26 راوی: سوم شخص امیر تشکری کرد و نگاهش روانه چشمانِ برزخی شایگان شد که چنان نگاهش می کرد که اگر خونش را داشت می خورد. خسروشاهی از جایش بلند شد و گفت: ورودت به خاندان خسروشاهی رو تبریک می گم پسر جان. و رفت و بقیه در سکوت مشغول ادامه شام شدند و فقط مهرداد بود که داشت در ذهنش حرکت های جدیدِ امیر را حلاجی می کرد. روبروی آیینه قدی سالنِ پذیرایی ایستاده بود و در آیینه به امیری خیره شده بود که خیلی تغییر کرده بود انگار یک آدم جدید روبرویش بود. دستش را بر روی آیینه گذاشت و لمس کرد...نمی دانست امیرِ درونش انسانِ جدیدی بود یا این امیرِ روبرویش...لحظه ای خودش را نشناخت‌ انگار یک دروغ بود، یک حقیقت درگیرِ دروغ... چه می خواست را حتی اینِ جدید هم نمیدانست... با صدای مادرش به خودش آمد و با لبخندی به سمتِ مادرش برگشت. "‌ قشنگِ من...عینِ ماه شدی🥹 سرش را تکانی داد و زیر لب گفت: مگه من بچم. آذر دستانش را قابِ صورتِ دردانه اش کرد و با چشمانی که لبریز از دانه های شفاف اشک بودند خیره اش شد و گفت: می دونی چه قدر منتظرِ این روز بودم...روزِ تو...روزی که بفهمی بزرگ شدی...تو، تو این لباس شخصیت واقعی خودتی عزیزِ مادر... امیر دستانِ مادرش را در دستانش گرفت و گفت: مامان تو همه چیزِ منی...یادت نره این امیرِ جدید فقط واسه خاطرِ توعه نه هیچ احد و ناسِ دیگه ای. اشکِ آذر از چشمِ راستش پایین چکید و گفت: می دونم امیرِ من🥹 امیر آذر را بغل کرد...آنقدر بزرگ شده بود که مادرش تمامِ آغوشش را پر نمی کرد...امیر پایش می افتاد جانش را برای مادرش می‌داد. روزی در این عمارت یاد گرفت که اگر از داشته هایش مراقبت نکند همه آنها در مقابلِ چشمانش پودر می شوند...تمامِ دارایی او در بغلش بود. آذر از آغوشِ امیر جدا شد و گفت: بسه دیگه شیطون...بدو برو که دیرت میشه🥹 امیر لبخندی زد و همین برای دلِ ناآرامِ آذر کافی بود...با انگشتش اشکِ صورتِ آذر را پاک کرد و بوسه ای بر گونه ی مادرش زد و از سالن خارج شد. آذر احساسِ خوبی نداشت ولی از این مطمئن بود که مهره هایش را سرجایشان چیده، درست و کامل. واردِ شرکت شد...از بدو ورود سلام ها و بلند شدن هایی بود که در درونش فهمید قدرت یعنی چه. چند دقیقه ای می شد که داخلِ اتاقِ شایگان نشسته بود و برادرش محلی به او نمی‌داد. کاملا مشخص بود.... لا/یک، سی.و ، کا/منت یادتون نره❤️ @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #نازنین_بیاتی #نویسنده #ماکانبند #رمان_عاشقانه #مگا_استار #رمان_آنلاین #رهامیر #رمان #طنازطباطبایی #amirmaghareh #macanband #writer

4/22/2024, 8:12:13 PM

🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

4/22/2024, 5:38:10 PM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس واتساپ✍ 📌0990-951-6982 📌کارت ملی 0990-951-6982 📌پایان خدمت و معافیت 0990-951-6982 📌کارت هوشمند 0990-951-6982 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 0990-951-6982 📌کارت ماشین 0990-951-6982 📌سند ماشین 0990-951-6982 📌برگ سبز 0990-951-6982 📌عقدنامه 0990-951-6982 📌انواع مدارک تحصیلی 0990-951-6982 📌 پشتیبانی داخل واتساپ 0990-951-6982 ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید 0990-951-6982 ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ خدمتیم. 0990-951-6982 🔵ممنون که تیم ایران مدارک انتخاب کردین🙏 0990-951-6982 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

4/22/2024, 4:01:40 PM

4/22/2024, 11:30:49 AM

#پارت_25 راوی: سوم شخص امیر چند دقیقه ای می شد که روبروی نیما نشسته بود و نیما مشغولِ کارهایش بود... اولین بار حساب می شد که آمده بود هلدینگ. - از عمد بهم محل نمیذاری!؟ نیما متعجب پرونده ها را روی میز گذاشت و با مِن مِن گفت: من...من سگِ کی باشم آقا. - پس بشین. " چشم. نیما روبرویش نشست...حال دو مرد هم سو با یکدیگر خیره در چشمانِ هم بودند. امیر به پشتی صندلی تکیه داد و گفت: ازت خوشم میاد...خوب بلدی با همه رفیق شی. " اختیار دارید آقا امیر. - خواهرت عروسِ عمارتِ، چطوری تو هنوز زیردستی؟🤔 " چی بگم آقا...اینطوریِ دیگه، بعضی وقتا دنیا واسه بعضیا نمی چرخه. - دنیا واسه همه می چرخه آدما باید خودشون بخوان نه؟😏 " چطوری؟ من خیلی تلاش می کنم نمیشه🙃 - میشه...وقتی من بیام اینجا همه چی درست میشه. نیما با چشمانی متعجب خیره به امیر و حرف های او بود...نمی فهمید پسر چش شده. - حالا می خوای چیکار کنی!؟ " وای بابا نمی دونم...بسه دیگه خسته شدم🥲 - می خوای کر و لال بشی با اون پسرِ ازدواج کنی؟ قِصَشو نشنیدی؟ همچین آدمِ درستی نیستا. نازنین از پله ها پایین آمد و روبروی پدرش ایستاد: مگه شما بابام نیستید!؟ بگید اجازه نمیدم بخدا که منم راحت می کنید. پدرش خنده ای از سرِ عصبانیت کرد و فریاد زد: حالا که همه چی خراب شده بابات باید درستش کنه، آره...اگر حرفِ بابات برات پشیزی اهمیت داشت همون موقع که گفتم خواهرت اشتباه کرد با اینا وصلت کرد فیلت یادِ هندستون نمی کرد که عاشقِ شاهان بشی. مادر نازنین دستِ دخترش را گرفت‌،به نشانه این که حرفی نزند و ادامه ندهد. ساعت از هشتِ شب گذشته بود، همه سرِ میزِ شام نشسته بودند و مشغول خوردن بودند...نگار کما بیش تِک تِکی به غذا می زد تا صدای خسروشاهی دوباره در نیاید. خسروشاهی رو به امیر گفت:خوبه...دیگه سرِ میز می‌بینیمتون آقا امیر. - بله، با اجازه خواستم مثلِ همه باشم. " چه قدر خوب...آفرین داری عاقل میشی. - با اجازتون می خواستم یه مطلبی رو بیان کنم اگر میشه بعد از شام بیام اتاقتون. " همینجا بگو. - آخه... " بگو ببینم چیشده. - می خواستم اجازه بگیرم بیام هلدینگ. با این حرفِ پسر سرِ همه به طرفش برگشت...بیشتر از همه نگاهِ‌ متعجبِ مادرش بود. خسروشاهی نیشخندی زد و گفت: چه عالی...بهتر از این نمیشه...از فردا با برادرت راهی شو...شایگان چَم و خَم کار رو بهت یاد میده. امیر تشکری کرد و نگاهش روانه چشمانِ برزخی شایگان شد که...‌ ⁰³.⁰².⁰¹ @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #نازنین_بیاتی #نویسنده #ماکانبند #رمان_آنلاین #رمان #amirmaghareh #macanband #writer

4/20/2024, 7:02:12 PM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس واتساپ✍ 📌0990-951-6982 📌کارت ملی 0990-951-6982 📌پایان خدمت و معافیت 0990-951-6982 📌کارت هوشمند 0990-951-6982 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 0990-951-6982 📌کارت ماشین 0990-951-6982 📌سند ماشین 0990-951-6982 📌برگ سبز 0990-951-6982 📌عقدنامه 0990-951-6982 📌انواع مدارک تحصیلی 0990-951-6982 📌 پشتیبانی داخل واتساپ 0990-951-6982 ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید 0990-951-6982 ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ خدمتیم. 0990-951-6982 🔵ممنون که تیم ایران مدارک انتخاب کردین🙏 0990-951-6982 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

4/20/2024, 11:28:47 AM

#پارت_24 راوی: سوم شخص " خسروشاهی: کلاغا خبر رسوندن مخالف ازدواجِ خواهرتی🤨 نگار آب دهانش را قورت داد تا دهان خشک شده اش تر شود و گفت: کلاغا خبرای اشتباه رسوندن. " اگر زنِ شاهان هم می شد اینجا زندگی می کرد...الان چرا مخالفی؟... فقط شوهرش از شاهان به امیر تغییر کرده. - من که چیزی نگفتم...فقط، فقط پیشِ خودم گفتم شاید با امیر خوشبخت نشه. خسروشاهی محکم بر روی میزِ کارش زد که سر شانه های نگار از ترس بالا پریدند و چشمانش بسته شد. " تو بیجا میکنی پیشِ خودت فکر میکنی...نکنه به خواهرت حسادت میکنی؟ - من...حسا... " ساکت...می ترسی خواهرت یه پسر به دنیا بیاره و بشه خانم این خونه و تو عقب باشی، نه😏 نگار اشک‌هایش شروع به ریختن کردند: اینطوری نیست. " پس خودت بجنب یه پسر دنیا بیار بشو خانم این عمارت چیزی که از اول تو تو میدیدم. دختر صورتش را از روی پیرمرد برگرداند و صورتش را با غیض پاک کرد و از جایش بلند شد. - اگر اجازه بدید مرخص شم. " به حرفام خوب فکر کن...مایل نیستم جاتو تغییر بدم. نگار سری تکان داد و از اتاقِ خسروشاهی خارج شد... در را که بست همان طور رو به درِ بسته ایستاد و اشک های سرکشش را پاک کرد و از فشار دستش به دستگیره در، جای تمام فشارها بر کفِ دستش ماند.‌‌..که با صدای آذر با مکثی طولانی برگشت. " آذر: خوبی نگار جان!؟ - خوبم. " فکر کردم دعوا شده...یه مقدار صدای پدر جان بالا رفت آخه. - نه چیزِ خاصی نبود...فعلا. آذر سری تکان داد و نگار از کنارش گذشت. واردِ اتاقش شد و روبروی میزِ آرایشش ایستاد و خودش را داخلِ آیینه برانداز کرد...فشارِ عصبی خیلی زیادی به مغزش هجوم آورده بود.... سرش را میانِ دو دستش گرفته بود و فشار می‌داد...فریادی زد و تمام وسایلِ میز را به زمین پرت کرد... از سر‌ و صدای زیاد، آزاده واردِ اتاق شد و خودش را سریع به نگار رساند...دستانش را گرفت و مجبورش کرد بر روی تخت بنشیند. کمی آرام شد ولی همچنان نفس های عمیق و عصبی می کشید...آزاده صورتش را پاک کرد، لیوانِ آب را به لبانش نزدیک کرد و از برخورد دندان هایش به لیوان، دلِ دختر شکست و اشکش به پایین ریخت... کمی نفس هایش آرام شد... آزاده خواست برود که نگار ناغافل بغلش کرد... دختر که شوکه شده بود به آرامی به خودش آمد و دستانش را بر روی کمرِ نگار گذاشت. ای بابا🥲 لا/یک، سی.و، کا/منت یادتون نره😊🤍 @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #نازنین_بیاتی #نویسنده #ماکانبند #رمان_عاشقانه #بهاره_افشاری #مگا_استار #رمان #amirmaghareh #macanband #writer

4/19/2024, 7:42:09 PM

🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

4/19/2024, 1:21:50 PM

#پارت_22 راوی: سوم شخص نازنین از وقاحت امیر آشفته ایستاد و خیره در چشمانِ همیشه گستاخِ امیر شد و دستش را بالا آورد تا بر صورتِ پسرِ مقابلش سیلی ای بزند که دستش اسیر دستِ قدرتمندِ امیر شد. - دست رو کی بلند میکنی...نوه خاندان خسروشاهی😏...من اصلا پشیمون نیستم اتفاقا خیلیم خوشحالم...قرارِ عقد کنیم...دیگه رسما زنم میشی...خیلی دوست دارم ببینم روبروی خسروشاهی چطوری وایمیستی خانم کوچولو. دستِ نازنین را به ضرب رها کرد و به سمتِ درِ اتاق رفت...سرش را از پشت کمی کج کرد و گفت: زیاد نجنگ خسته میشی باشه؟ امیر در را باز کرد که صدای نازنین در گوشش پیچید: فردا غافلگیر میشی... کاری باهات می کنم تا آخرِ عمرت شاهان جلوی چشمت باشه...حالا صبر کن امیرِ خسروشاهی. در اتاق را بست و سلانه سلانه سمتِ اتاقش رفت. آزاده از پشتِ ستون کنارِ عمارت بیرون آمد و مات و مبهوت از شنیده هایی بود که نصفه و نیمه بودند. صبح شده بود و انگار دنیا مثلِ هر روزِ خودش بر مدار می چرخید... امروز خسروشاهی به همراه مهرداد و شایگان راهی هلدینگ شده بود. نگار در تراس بزگِ عمارت با فنجانی قهوه اسپرسو نشسته بود و از هوای تازه لذت می‌برد. نازنین حاظر جلویش ایستاد: سلام صبح بخیر. - سلام عزیزم صبحِ تو هم بخیر خواهری...کجا بسلامتی؟ " میرم بیمارستان...ببینم میشه این گچ رو زودتر باز کنن یا نه. - اون وقت چرا؟؟ با لبخندی ادامه داد: برای عقدکنون؟ نازنین با چشمانی تخس شده به سمتِ خواهرش خم شد و در تخمِ چشمانِ خواهرش خیره شد: با من بازی نکن نگار...الان اصلا وقتش نیست. نگار از جایش بلند شد و به نازنین که داشت می رفت گفت: چیه...چته...با منی که دارم تلاش می کنم نیفتی تو بغلِ اون پسرِ اینطوری صحبت نکن. نازنین به سمتش برگشت: خواهشا تو برای من کاری نکن.. باشه؟...نمی خوام تا آخرِ عمرم مِنَتِشو سرم بزاری. - تو چرا اینطوری شدی!؟ من اجازه اینطوری صحبت کردن به شایگان رو نمیدم...زبونتو برای من دراز نکن وگرنه میچینمش خُب؟ نازنین با تک خندی گفت: من شایگان نیستم که برام تعین تکلیف کنی... خدمتکارتم نیستم زبونمو بچینی...فهمیدی؟ از تراس که خارج شد نگار عصبی بر روی صندلی نشست و پر از حرص فنجان قهوه را بر زمین پرت کرد. از عمارت که خارج شد یک نفسِ عمیق کشید و به سمتِ اسنپی که آن طرف خیابان ایستاده بود رفت و سوار شد. امیر تمام مدت با رها در حالِ تعقیب دختری به اسمِ نازنین بود که بد بر روی نورون های مغزش رژه رفته بود. @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #نازنین_بیاتی #نویسنده #ماکانبند #رمان_آنلاین #amirmaghareh #macanband

4/17/2024, 8:58:00 PM

🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

4/16/2024, 11:41:04 AM

🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

4/16/2024, 11:35:43 AM

4/15/2024, 4:06:06 PM

#پارت_20 راوی: سوم شخص صدای سیلی که در عمارت پیچید چشمانِ آذر را بست. شایگان بلند شد تا چیزی بگوید که با نگاه های نگار دخالت نکرد. مهرداد تک خندی زد و خم شد...دستِ پدرش را در دست گرفت و بر آن دست لرزان بوسه ای زد و آرام گفت: اشکال نداره بابا فقط تو خوب باش...من به جهنم...و رفت. شایگان خواست دنبالِ پدرش راهی شود که با فریادِ خسروشاهی نشست: شامتون رو بخورید و خودش هم سالن را ترک کرد. نازنین چشم دوخت به امیر و چشمانِ امیر به چشمانِ نازنین خیره شد. نازنین به قدرِ تمام عمرش از او متنفر بود و نمی توانست بفهمد در چه بازی ای قرار گرفته. شایگان پدرش را بر روی پله های ورودی عمارت یافت..‌.تنها، ساکت و پر از غم...کنارش نشست...مهرداد صورتش را آن طرف کرد تا پسرش نبیند که پدرِ قوی اش گریه کرده. شایگان با پایین ترین تُن صدایش گفت: بابا تو تنها نیستی...خیلی از هم دور شدیم ولی تو بابامی...می دونم...می دونم برای شاهان گریه میکنی...الان تنها گریه نمی کنی منم هستم🥺 مهرداد نفسِ عمیقی کشید و به طرفِ پسرش برگشت. لبخندی آمیخته به بغض و اشک زد و گفت: کی گفته من گریه می کنم... شایگان بیشتر اشک هایش ریخت و مهرداد دستانش را باز کرد و رو به پسرش گفت: بیا...بیا بغلم بابا. شایگان مثلِ پسربچه های کوچک به آغوشِ پدرش رفت و شانه های مردانه اش تکان خورد. صدای آرام مهرداد به گوش شایگان رسید: شبِ فردایی که عقدِ شاهان بود همینجا سه تایی نشسته بودیم و داشتیم چایی می خوردیم... شاهان از جیبش سه تا شکلات درآورد و ما بازم خندیدیم...اصلا یه جورِ خاصی حواسش بهمون بود...می فهمید حالم بده...اصلا دوست‌داشتنش فرق می کرد...🥺 شایگان را از آغوشش جدا کرد و اشک های صورتِ پسرش را پاک کرد و دست در جیبش کرد و سه تا شکلات درآورد با سه پوست شکلات...یکی را به سمتِ شایگان گرفت...یکی را خودش خورد و دیگری را بر روی پله گذاشت...شایگان شکلات را با بغض قورت می‌داد و مهرداد جزِ مزه ای شبیه به زهر در دهانش حس نمی کرد. - اون پوستا چیه بابا؟ مهرداد با پشتِ دست اشکش را پاک کرد و گفت: پوستای اون شبِ... اصلا انگار تو جیبم نباشه نمی تونم نفس بکشم...پرِ عذابم...من براش پدرِ خوبی نبودم. شایگان دست بر پشتِ کمرِ پدرش گذاشت و گفت: تو بهترین‌ بابای دنیایی...شاهان و من عاشقتیم🥲 مهرداد در آغوش شایگان، پسرش که حال اندازه‌ی خودش شده بود گریه ی بیصدایی کرد که هم پایش گریه کرد شایگان. @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #نویسنده #ماکانبند #رمان_آنلاین #مگا_استار #رمان #نازنین_بیاتی #رهامیر #amirmaghareh #macanband #writer

4/13/2024, 7:52:39 PM

🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

4/12/2024, 7:21:30 PM

#پارت_19 راوی: سوم شخص میزِ شام چیده شده بود و همه در سکوتی کامل به میزی که یک نفرِ آن کم بودنش را فریاد می‌زد زُل زده بودند که صدای قدم های پر صلابت خسروشاهی شنیده شد‌. در نگاه های متعجب همه بر سرِ جایش‌ نشست و رو به آذر مثلِ همیشه گفت: امیر کجاست؟ چرا سرِ میز نیست!؟ آذر مِن منی کرد و گفت: ببخشید آقا الان زنگ میزنم بهش، تو اتاقشه. - لازم نیست... رو به یکی از خدمتکارها کرد و با سر روانه اش کرد دنبالِ امیر. تا آمدنِ امیر سکوت بود و سکوت... پسر که آن طرفِ میز ایستاد، خسروشاهی سرش را بالا آورد و زُل زد به امیر. امیر لبش را تر کرد و قبل از سرزنش های پدر بزرگش گفت: ببخشید فکر کردم برای شام پایین نمیاین. خسروشاهی چیزی نگفت و با چشم اجازه داد تا بنشیند. پیر مرد نگاهی به نازنین انداخت و جای خالی کنارش بغضِ پیر مرد را بیشتر کرد. چند دقیقه بعد صدایش را با سرفه ای صاف کرد و گفت: بیشتر از ده روز میشه که شاهانِ ما کنارمون نیست و این خونه یه عزیزشو برای همیشه از دست داده و جای اون همیشه در قلبِ ما میمونه...صندلی خالیش هرگز با هیچ کس پر نمیشه و نازنین...نازنینِ قلبِ شاهان از خانواده ما نمیره. خسروشاهی تا داشت لیوانی آب می خورد، نگاه متعجب همه همدیگر را رصد می کرد. پیر مرد با دستمالِ مخصوصش لبانش را پاک کرد و ادامه داد: برنامه هاشو ردیف می کنم تا نازنین به عقدِ امیر در بیاد و... حرفش تمام نشده بود که صدای سرفه های ممتد امیر نگاهِ شایگان را گرفت. نگار متعجب و آشفته بود ولی دستش را بر روی دستِ همسرش‌گذاشت تا اعصابش را آرام کند. مهرداد بلاخره به حرف آمد: یعنی چی بابا؟ مگه میشه...شما نمی تونین برای نازنین تعین تکلیف کنید. این حجم از صحبت های مهرداد حتی شایگان را هم متعجب کرد. خسروشاهی رو به مهرداد کرد و گفت: تعیین تکلیف می کنم می خوای چیکار کنی؟🤨 مهرداد: امیر بچس...شاید علاقه ای به نازنین نداشته باشه. پیر مرد با تمامِ همتش از روی صندلی بلند شد و ایستاد و با عصایش که این روزها بیشتر رفیقش بود بر روی زمین ضربه ای زد. مهرداد متوجه شد و رو به روی پدرش ایستاد. - بزرگ تر از حدی که هستی حرف میزنی پسر😠 " من دیگه بزرگ شدم بابا، شما هیچ وقت ندیدید..من بعد از مرگِ مامان خیلی سریع بزرگ شدم...وقتی مسئولیت بچه هام رو دوشم بود بزرگ شدم...از وقتی شما با حرفاتون کوچیکم کردید...نگاه به چشمانِ پدرش کرد و با انگشتِ اشاره اش به قفسه سینه اش ضربه زد...من بزرگ شدم بابا. ای بابا🥲 @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #نویسنده #ماکانبند #نازنین_بیاتی #amirmaghareh #macanband #writer

4/11/2024, 9:12:09 PM

#پارت_18 راوی: سوم شخص بیشتر از ده روز از مراسم ها گذشته بود...نازنین به خاطرِ حالش در هیچ مراسمی حضور نداشت و حال واردِ خانه ای شده بود که روزی پر از شادی بود و حال پر از غم. نازنین به دستور خسروشاهی که تمامِ این مدت را در اتاقش سپری کرده بود به عمارت آورده شده بود. با گردنی که بسته در گردنبند پزشکی بود و دستی که شکسته بود. در بدو هوشیاری آنقدر گریه کرده بود که بیهوش شده بود و حال کمی حالش بهتر بود آن هم از صدقه سر پرستاری های نگار بود. مادر و پدرش نشسته بودند و منتظرِ خسروشاهی. نگار رو به پدرش گفت: الان وقتش نیست بابا...حالا یه چند روز اینجا بمونه چی میشه مگه...منم کنارشم. پدرش از پشتِ عینکش نگاهی به نگار انداخت و گفت: تو، تو این مسائل دخالت نکنن...من باید تکلیفِ دخترمو روشن کنم. با ورودِ شایگان به داخلِ پذیرایی ساکت شدند. نگار بلند شد و به سمتش رفت: بیدار شدی عزیزم؟ بهتری؟ شایگان: من دیگه هیچ وقت خوب نمیشم. از کنارِ همسرش گذشت و روبروی خانواده صدر نشست:خوش اومدید. نگاهِ بی رمقش کشیده شد به نازنین که سرش را به پشتی مبل تکیه داده بود و چشمانش را بسته بود و از چشمانِ شایگان دور نماند ردِ خشک شده اشک های صورت دختر. صدر رو به دامادش کرد و گفت: شایگان جان تسلیت میگم پسرم...غمِ سختیه ولی نازنین چی...اون گناه داره باباجان. نگار سری تکان داد: بابا... شایگان دستش را به سمتِ نگار بالا آورد و خواهش کرد که سکوت کند. شایگان: می خواین من چیکار کنم پدر جان...کاری از دستِ من برنمیاد.. پدر بزرگم هم گناه داره، غمِ شاهان داره از پا درش میاره...دیدنِ نازی یه ذره دلِ غمدیدشو آروم میکنه. صدر: پس ما میریم اگر لایق بودیم یا جناب خسروشاهی یا پدرت میومدن با من صحبت می کردن انگار ما مقصر بودیم. نگار: بابا جان تمومش کنید...بابا مهرداد خونه نیستن رفتن سرِ مزار. شایگان در بینِ حرف های آنها نپرید و نگار پدر و مادرش را مشایعت کرد. شایگان از جایش بلند شد و کنارِ نازنین نشست: چیزی نمی خوای بگی.. من دلم خیلی براش تنگ شده تو چی؟ نازنین چشمانش را باز کرد و کمی نگاهش را روانه برادر شوهرش کرد. صدایش پر از خش از حنجره اش خارج شد: من خیلی دوسش دارم💔 شایگان: هر دو مونو تنها گذاشت...اون تو این دنیا تمام هستی من بود🥺 - شایگان؟ شایگان چشمانِ اشکی اش را به نازنین دوخت. - من... ادامه در کا/منت 👇 آخ از دلِ غم دیدشون 😭 @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #نویسنده #ماکان_بند #نازنین_بیاتی #مگا_استار #رمان_آنلاین #بهاره_افشاری #رمان #amirmaghareh #macanband #writer #nazanin_bayati

4/9/2024, 8:32:33 PM

🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

4/7/2024, 8:54:27 PM

4/5/2024, 1:00:48 PM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس بگیرید 09190628195 📌شناسنامه 📌کارت ملی 📌پایان خدمت و معافیت 09190628195 📌کارت هوشمند 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 📌کارت ماشین 📌سند ماشین 09190628195 📌برگ سبز 📌عقدنامه 📌انواع مدارک تحصیلی 📌و.. 09190628195 🧑🏻‍💻روز کاری شنبه تا پنج شنبه ساعت 08الی21 فقط چت و تماس واتساپ 09190628195 پشتیبانی داخل واتساپ ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ در 09190628195 خدمتیم. 🔵ممنون که ماررو انتخاب کردین پشیمان. نخواهید 09190628195 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .. . . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

4/5/2024, 4:34:18 AM

#پارت_15 راوی: سوم شخص حلقه ها در دستشان رفت...عسل ها خورده شد...روبوسی ها کردند همه با هم...هدیه ها داده شد...عکس ها گرفته شد و در همه این ها فقط یک نفر حضور نداشت که کسی حتی ذره ای شک هم نمی کرد چون همه می دانستند نوه‌ِ کوچک خسروشاهی اهلِ این مراسم ها نیست. نگار و نیما به کنارِ نازنین رفتند و هرکدام در کنارش نشستند. نگار نگاهی به چشمانِ بی جانِ خواهرکش دوخت و گفت: چته نازنین... چرا اینطوری شدی؟ خواهری مریضی؟...کسی چیزی بهت گفته؟🥺 - تنها کسی‌ که چیزی بارش میکنه تویی. این صدای نیما بود و تک خندی که زد با نگاهِ نگار از صورتش جمع شد: نمکدون جمع کن نمکاتو. - چشم ببخشید. نگار: خیرِ سرت داداششی...یه چیزی بهش بگو دیگه...بچه شاهان خورد تو ذوقش. - حالا نکه تو غصه شاهان رو می خوری...اینم هیچش نیست جو‌عمارت گرفتتش. نگار: آخ که تو چه قدر دلسوزی😏 شام خورده شد و کم و بیش عمارت از آدم ها خلوت شد. نازنین اندکی به خودش آمده بود و الان داشت در آغوش مادرش اشک می ریخت. آذر دست بر پشتِ کمرِ نازنین گذاشت و نازنین از آغوشِ مادرش بیرون آمد...رو به دختر لبخندی زد و دستانش را در دستش گرفت: عزیزم چرا گریه می کنی؟ نترس نمی‌ذارم اینجا بهت بد بگذره...هر چی نباشه من شاهان رو بزرگ کردم، جای مادرشم. همه چی تمام شد و عمارت غرقِ در سکوت بود...خانواده صدر رفته بودند و شاهان و نازنین در خیابان ها پرسه می‌زدند. شاهان آن طرفِ خیابان پارک کرد و رفت آن طرف، داخلِ یک بستی فروشی و چند دقیقه بعد با دو معجون برگشت و رو به نازنین گفت: بزن شارژ شی دیدم شام نخوردی‌...به نظرت طبیعی روزِ عقدت اینطوری باشی؟ نازنین بغضی که داشت خفه اش می کرد را با زورِ معجون قورت داد و با مِن مِن گفت: شاهان من...ببخشید...یه چیزی رو می خوام بهت بگم... یعنی اگر نگم نمیشه...یعنی نمی دونم شاید نگم...ولی آخه نمیشه باید بگم🥺 - آروم باش چته...فعلا اونو بخور. " اگه نگم دیونه میشم...اگرم بگم همه چی نابود میشه🥺 - چی نابود میشه...چی نازی...به من بگو...قول میدم چیزی نشه. نازنین معجون را روی داشبورد گذاشت و سرش را به شیشه پنجره تکیه داد.. قطرات باران ذره ذره پنجره را خیس می کردند...شاهان متوجه حالِ خرابِ نازنین بود و ذره ای از معجونِ آب شده را نخورد...ثانیه ها گذشت...دقیقه ها گذشت...یک ساعت بود که ماشین همان جا پارک بود و تکان نخورده بود. یعنی چی شده🤔 @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #نویسنده #نازنین_بیاتی #مگا_استار #امیرحسینآرمان #رمان_آنلاین #ماکانبند #رمان_عاشقانه #رمان #amirmaghareh #macanband #writer

4/4/2024, 9:01:30 PM

4/4/2024, 8:23:15 PM

#پارت_14 راوی: سوم شخص آزاده با لیوانی موهیتو وارد شد و با صدای آرامش سلامی کرد. - بفرمایید آقا... لیوان را روی میز گذاشت و پشت کرد تا برود که شایگان از پشت کمرش را بینِ دو دستش گرفت و به خودش چسباند... اشک، آزادانه بر روی گونه های آزاده ریخت و با صدای بغض آلود، آهسته گفت: ولم کن...خواهش می کنم🥺 شایگان سرش را خم کرد به طرفِ گردنِ آزاده...شالش را کناری زد و بویید و بوسید... بوی بدنِ این دختر همیشه دیوانه اش می کرد🥲 از اینکه به نگار خدمت می کرد همیشه روحش در عذاب بود ولی نمی توانست لام تا کام حرفی بزند. آزاده خودش را کنار کشید و چشمانش را پنهان کرد از نگاه‌های شایگان. شایگان دستانش را قاب چهره آزاده کرد: چرا اینطوری می کنی؟ دختر نگاه های بارانی اش را خیره کرد به شایگان: نمی خوام...نمیخوام تو به زنت خیانت کنی🥺 شایگان با حرفِ آزاده وا رفت...از دختر فاصله گرفت و بر روی تخت نشست...سکوت کرده بود و چیزی برای گفتن نداشت...هیچ جوره نمیتوانست کارش را در پیشِ خودش و نه در پیشِ دختر توجیه کند. صدای باز شدنِ در که آمد سر بلند کرد و فقط آهسته گفت: من دوسِت دارم آزاده:) این جمله محال بود به گوش های تیزِ آزاده نرسیده باشد...در بسته شد و شایگان شکست...از لبه تخت به روی زمین افتاد و مثلِ پسر بچه های کوچک سر بر روی دو زانویش گذاشت و چشمانش را بست. عمارت غرقِ در شادی بود...از هردو طرف مهمان های زیادی در عمارت خسروشاهی جمع شده بودند...همگی سرشناس و مایه دار، این اصطلاحی بود که شاهان همیشه می گفت. نازنینِ امروز؛ یک علامتِ سوال بسیار بزرگ برای همه بود...دختری که تا دو روز پیش سر از پا نمی شناخت حال چه شده بود که در چند دقیقه شروع مراسم مثل از گور در آمده ها شده بود و نه کلامی حرف میزد و نه حتی لبخندی ناچیز... شاهان حالات او را ناشی از استرس می‌پنداشت....اما این نگار را متشنج کرده بود...همه بر دورِ سفره عقد جمع شده بودند و منتظرِ شادباش های بعد از عقد بودند...عاقد که برای بار سوم خطبه عقد را خواند همه منتظرِ جواب بله عروس بودند که نگار متوجه شد که انگار نازنین در این حوالی نبود....در کنارش قرار گرفت و دستِ خواهر را گرفت همین کافی بود که نازنین به خودش بیاید و بگوید بله. همین بله را همه بله عروس دریافتند و صدای دست و شادی در عمارت پیچید. نازنین چِش شده🥲 حما/یت یادتون نره❤️ @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #رمان_آنلاین #ماکانبند #نویسنده #مگا_استار #نازنین_بیاتی #رمان_عاشقانه #رمان #بهاره_افشاری #amirmaghareh #macanband #writer

4/3/2024, 8:32:11 PM

4/3/2024, 12:01:25 AM

کاور موزیک‌جدید ماکان بند به اسم‌برمودا⚡️🧡 اگه از اکسپلور میبینی یه سر بزن به پیج🥹🍷 کپی‌ ممنوع🦦! Life🫂🫶🏻 @amirmaghare_official 🫀☁️ @rohamhadian_official 🐚🤍 • #macanband #amirmaghareh #rohamhadian #megaestar #megaartist #music #arbrand •#ماکان_بند #خانواده_ماکان #فنپیج_ماکان_بند #رهام_هادیان #امیر_مقاره #رهامیر #مگاارتیست #مگااستار #اکسبلور #اینستاگرام #برمودا

4/2/2024, 1:17:06 PM

#پارت_13 راوی: سوم شخص نازنین: همین که من خوشحال باشم مگه کافی نیست هان!؟ نگار: همه چی فقط این نیست که من و تو خوشحال باشیم...منِ قبلِ ازدواج با شایگان با منِ الان چه فرقایی کرده هان...خیلی، از زمین تا آسمون...اونا همینن فقطِ جنسِ خودشون رو قبول دارن....برای ورود به خانوادشون باید از پوستِ انسانت در بیای لباسِ گرگ بپوشی. نازنین بر روی تختش نشست و کلافه سری تکان داد: به خدا که لازم نیست، تو فکر می کنی همه دُشَمَنِتن. نگار: باشه عزیزکم تو اینطوری فکر کن...اینطوری فکر کن که انگار همه دوسِت دارن ولی هیشکی تو این دنیا اندازه خودت، خودتُ دوست نداره... دست گذاشت زیرِ چانه نازنین و صورتش را بالاتر آورد: بهت قول میدم یه روزی به حرفم میرسی نازنینم. هر دو خواهر لبخندی بهم زدند و نازنین دوباره نگار را در آغوشش فشرد و متوجه حالِ نگار نبود که از پشتِ سرِ نازنین چشمانش را بست و ذهنِ تمامِ پراکنده اش را در حالِ سرو سامان دادن بود. با باز شدنِ در و ورود مادرشان هر دو به خودشان آمدند و رو به مادرشان لبخندی زدند. شایگان واردِ عمارت شد و نگاهش دور‌تا‌دور عمارت چرخید که درگیر یک سکوت ترسناک بود...صدای پیامک گوشی اش که آمد، نگاهی به صفحه گوشی انداخت. نگار: سلام عزیزم خسته نباشی...خونه بابا اینام برای شام خودمو میرسونم. یک سلام ممنون و باشه تایپ کرد و آشفته گوشی اش را روی بی‌صدا گذاشت و واردِ اتاقش شد...یک دوشِ آبِ سرد حالش را حسابی جا می آورد...چند دقیقه ای بیشتر از حدِ معمول زیر دوش ماند...از حمام خارج شد...لباس هایش را پوشید و روبروی آیینه ایستاد...دستی به ته ريشش کشید و عطرش را از روی میز برداشت ودو پاف به دو طرفِ گردنش زد. روی تخت دراز کشید و چند دقیقه ای چشمانش را بست...فکری به ذهنش رسید...گوشی اش را برداشت و نگاهی به ساعت انداخت...یک ربع به شش بود...واردِ صفحه چتش شد و بر روی نمادِ مخاطب های پنهانش کلیک کرد و صفحه که باز شد دودل بر روی اسمِ کسی که آرامش بخش ترین آدم بخشی از وجودی اش بود زد و نوشت سلام... میشه یه نوشیدنی خنک برام بیاری...ممنون. فرستاد و یک نفسِ عمیق کشید. قلبش همزمان با تیک تاک ساعتِ اتاقش ضربه میزد. صدای در که آمد سریع خودش را جمع و جور کرد و با یک تک سرفه صدایش را صاف کرد و گفت: بفرمایید. آزاده با لیوانی موهیتو وارد شد و با صدای آرامش سلامی کرد. - بفرمایید آقا... لیوان را روی میز گذاشت و پشت کرد  تا برود که شایگان از پشت کمرش را... @romman_macani #امیر_مقاره #رهام_هادیان #رمان_ماکانی #رمان_آنلاین #ماکانبند #نازنین_بیاتی #amirmaghareh #macanband #writer

3/30/2024, 8:17:16 PM

#پارت_11 راوی: سوم شخص نگاهی به ساعتِ گوشی اش انداخت. یازده صبح بود و بی هدف در نیمکتی در دنج ترین گوشه بام تهران نشسته بود...از دور که نگاهش شکار کرد رها را یک لبخندی که برای هرکسی خرجش نمی کرد بر لب آورد...رها با همه در زندگی اش فرق می کرد، با همه‌. - سلام. دست دراز کرد و دستِ دختر را فشرد: سلام...خوبی؟ رها کنارش نشست و نگاه که به صورتِ امیر دوخت لبخندش محو شد: اوه اوه اوه کی باهات این کار رو کرده؟ کتک خوردی؟🥺 امیر سرش را چرخاند و چیزی نگفت. - خسروشاهی زدتت؟ " بیخیال رها...اصلا حوصله ندارم. - گفتم یه چیزی شده ها وگرنه تو رو بُکُشَن صبح بیرون بیا نیستی. " حتی نمی خوام یه لحظه تو اون جهنم بمونم. رها نزدیکش شد و دستِ امیر را در دستش فشرد: می دونی که برای آذر جونِ وگرنه صدباره رفته بودی. " ولش کن مامانمم خودشو مسخره کرده...هیچی از اونا براش نمیماسه...تا نگار هست و دندون تیز کرده اصلا فکر کنم به بابامم چیزی نرسه. - تو هم خیلی این دختر رو بزرگ کردیا...جناب کسی از پسِ شما بر نمیاد. امیر عینکِ آفتابی اش را به چشمانش زد، بلند شد و رو به رها گفت: بریم پیست؟ - بریم...من که همیشه پایم. تمام مدتی که روبروی دکتر مجد، فوق تخصص زنان و زایمان نشسته بود مات و مبهوت به تابلویی بود از یک جنین که درست بالاسرِ خانم دکتر روی دیوار زده شده بود. دکتر مجد از روی صندلیِ خودش بلند شد و کنارِ نگار نشست...دستِ نگار را در دستش گرفت که اولین قطره اشک از چشمِ نگار به پایین چکید...به طرفِ دکتر برگشت...دکتر مجد که در این مدت حسابی با نگار رفیق شده بود با انگشتش اشکِ نگار را از صورتش پاک کرد... " اصلا گریه نداره دخترِ خوب، درست میشه. - چجوری؟ هان...با این مدارکِ کوفتی گفتی دیگه نمیشه...بعد چطوری می خوای درستش کنی؟ " نگار جان راهِ حل های دیگه هم هست. نگار انگشتِ اشاره اش را روبروی بینی و دهانش گرفت و گفت: هیس...هیس هیچی نگو🥺...می خوای بینِ همه بپیچه نگار نازاست رفته بچه از پرورشگاه گرفته... سرش را به طرفین تند تند تکان می‌داد...نه نه نه. ایستاده بود و قدم رو می رفت اتاقِ دکتر را. " راهِ حلِ دیگم داره. نگاهش را دوخت به چشمانِ مشکی دکتر از پشتِ عینکِ طبی اش. - چی؟ " رحم اجاره ای. اخمی در پیشانی اش نشست: چی هست؟ " ببین عزیزم تو رحمت نمی تونه جنین رو نگه داره ولی می تونیم از یه خانم دیگه کمک بگیریم...مثلا دوستت...یا اصلا یه غریبه... - این طوری بچه از خونِ شایگانِ دیگه؟ آره؟؟ ادامه در کا/منت👇✨️ @romman_macani #امیر_مقاره #رمان_ماکانی #رهام_هادیان #رمان_عاشقانه #نویسنده #رهامیر #amirmaghareh

3/26/2024, 8:12:21 PM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس واتساپ✍ 📌0919-023-9437 📌کارت ملی 0919-023-9437 📌پایان خدمت و معافیت 0919-023-9437 📌کارت هوشمند 0919-023-9437 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 0919-023-9437 📌کارت ماشین 0919-023-9437 📌سند ماشین 0919-023-9437 📌برگ سبز 0919-023-9437 📌عقدنامه 0919-023-9437 📌انواع مدارک تحصیلی 0919-023-9437 📌 پشتیبانی داخل واتساپ 0919-023-9437 ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید 0919-023-9437 ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ خدمتیم. 0919-023-9437 🔵ممنون که تیم ایران مدارک انتخاب کردین🙏 0919-023-9437 . . . . . . . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

3/25/2024, 11:28:13 AM

#پارت_10 راوی: سوم شخص نفس های عصبی امیر آذر را پر از غصه می کرد...امیر کمی که آرام شد مادرش را در آغوش گرفت و محکم در بغلش فشرد... آذر مادری که همیشه حامی پسرش بوده و حتی کارهای اشتباه امیر را هم لا پوشانی می کرد... موهای پسرش را نوازش کرد و انگار گردی از آرامش بر سرِ پسرش پاشید. نگار در حالِ انجام روتینِ شبانه اش بود و انگار نه انگار که چند دقیقه پیش در عمارت زلزله ای به پا بود...شایگان در حالی که در تخت دراز کشیده بود سرش را نیمه بلند کرد و نگاهی به همسرش انداخت: چطوری اینقدر خونسردی؟ نگار بلند شد و با لباس خواب صورتی ملیحش روانه تخت شد و زیرِ پتو رفت: آرامش همیشه برگِ برندس. همسرش سری تکان داد و آباژورِ کنارِ خودش را خاموش کرد. نگار دستش را بر روی قفسه سینه شایگان گذاشت و با دستانِ گرمش که بوی خوشِ گلِ یاس را می داد نوازش کرد. شایگان از نوازشِ دستِ همسرش درگیر حسِ آرامشی مطلق بود...نگار همیشه او را بلد بود. امشب عمارت خسروشاهی پر از حس های متفاوت بود و وقتی اشعه‌های تابنده خورشید در دم دمای صبح می خواستند از پسِ ابرها بیرون بیایند، خسروشاهی ها دیگر آدم دیشب نبودند. صبح شده بود و هوای تازه صبحگاهی نفسِ تازه ای واردِ ریه می کرد... مهرداد واردِ عمارت شد، با لباسِ ورزشی و بطری آب معدنی. آذر نگاهی به همسرش انداخت و خسته از رفتارِ خنثیِ مهرداد، سرسنگین نگاهش را پنهان کرد. مهرداد کنارش نشست. - چیه باز سگرمه هات تو همه که😕 "ببخشید دیگه نمی تونم مثلِ شما باشم. - مگه من چمه؟ آذر نگاهش را روانه همسرش کرد: این سوالِ واقعا😐 لبخندِ مهرداد باعث شد تا دوباره ادامه بدهد: عزیزِ من همین دیشب بابات زد تو گوشِ پسرتا...چطور همونجا وایستادی چیزی نگفتی؟ تو پدرِ امیری مهرداد...باشه اصلا می گم تو نخواستی جوُ بدتر کنی، فقط یه سوال دارم...الان اگر شایگان یا شاهان جای امیر اون سیلی رو خورده بودن همونجوری وایمیستادی نگاه میکردی؟ - ربطی نداره...چرا همه چیزو بهم وصل می کنی؟ صد بار تا حالا یا بیشتر بهت گفتم امیرم بچمه مثلِ اون دوتا....خواهش می کنم اینو بفهم...استقبالِ باشکوهی بود اولِ صبحی ممنون😒 مهرداد بلند شد و آذر را با افکارش تنها گذاشت. نگاهی به ساعتِ گوشی اش انداخت. یازده صبح بود و بی هدف در نیمکتی در دنج ترین گوشه بام تهران نشسته بود...از دور که نگاهش شکار کرد... لا/یک، سی.و، کا/منت یادتون نره ❤️ @romman_macani #امیر_مقاره #رمان_ماکانی #رهام_هادیان #رمان_آنلاین #نویسنده #رمان_عاشقانه #ماکانبند #رمان_معمایی #مگا_استار #نازنین_بیاتی #رمان #amirmaghareh #macanband #writer

3/24/2024, 7:42:23 PM

🧸🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

3/24/2024, 8:19:59 AM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس بگیرید 09190628195 📌شناسنامه 📌کارت ملی 📌پایان خدمت و معافیت 09190628195 📌کارت هوشمند 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 📌کارت ماشین 📌سند ماشین 09190628195 📌برگ سبز 📌عقدنامه 📌انواع مدارک تحصیلی 📌و.. 09190628195 🧑🏻‍💻روز کاری شنبه تا پنج شنبه ساعت 08الی21 فقط چت و تماس واتساپ 09190628195 پشتیبانی داخل واتساپ ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ در 09190628195 خدمتیم. 🔵ممنون که ماررو انتخاب کردین پشیمان. نخواهید 09190628195 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .. . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

3/24/2024, 5:47:30 AM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس واتساپ✍ 📌0919-023-9437 📌کارت ملی 0919-023-9437 📌پایان خدمت و معافیت 0919-023-9437 📌کارت هوشمند 0919-023-9437 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 0919-023-9437 📌کارت ماشین 0919-023-9437 📌سند ماشین 0919-023-9437 📌برگ سبز 0919-023-9437 📌عقدنامه 0919-023-9437 📌انواع مدارک تحصیلی 0919-023-9437 📌 پشتیبانی داخل واتساپ 0919-023-9437 ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید 0919-023-9437 ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ خدمتیم. 0919-023-9437 🔵ممنون که تیم ایران مدارک انتخاب کردین🙏 0919-023-9437 . . . . . . . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

3/23/2024, 9:00:11 PM

#پارت_9 راوی: سوم شخص صدای نگار در بینِ چهار نفر پیچید: باز کدوم دختر رو میگه؟😏 شایگان نگاهی به خدمتکار ها کرد و با چشمانش به آن ها فهماند که پذیرایی را ترک کنند. شایگان: همون رها رو میگه. نگار: حق داره پیر مرد اونم شد دختر...قبلا با یکی دیگه بود که... اسمش چی بود؟؟ شایگان: خب حالا، ولش کن. نازنین با نگاهی ناراحت سکوت کرده بود و ذهنش تمام بر روی دختری بود که اسمش آورده شده بود. رها...او را دیده بود و خوب می شناختش...در کافه ای در بامِ تهران دیده بودش...زیبا بود و دلنشین...چشمانِ زیبایی داشت...راست میگفتند امیر زیادی با او صمیمی بود. دستِ شاهان که قفلِ دستش شد از فکر بیرون آمد. نگاهِ زیبایش را روانه چشمانِ عاشقِ شاهان کرد. شاهان: برسونمت خونه؟ - خودم میرم...این همه مسیر رو نمی خواد بیای و بری. شاهان: دیوونه نباش من هر ثانیه که بیشتر با تو باشم برام آرزوعه.  شاهان کتش را پوشید و سویچ ماشینِ شخصی اش را از یکی از راننده‌های عمارت گرفت و راهی شدند. تمامِ مسیر دستِ نازنین را بر روی دنده گذاشته بود و دستِ خودش هم بر رویش. آهنگِ موردِ علاقه اش در حالِ پخش بود و خوشحال. نازنین نگاه از شاهان بر نمی‌داشت و از ته قلبش خوشحالی را حس می کرد. روبروی منزلِ صدر ماشین را نگه داشت و رو به نازنین کرد: امشبم تموم شد کی برسه از پیشم جُم نخوری🥲 - میرسه...صبور باش آقای خسروشاهی:) شاهان تک خندی زد و بوسه ای بر روی دستِ دختر نشاند. شاهان: نازنین یه وقت تنهام نذاری...من از بچگی هیچ وقت برون گرا نبودم...همیشه تنها بودم، فقط شایگان همیشه پیشم بود...قبلِ تو هیچ دختری تو زندگیم نبود...تو اولی و آخری‌ هستی🥺 نازنین بغضِ لانه کرده در گلویش را قورت داد و صدایش را صاف کرد: قول میدم تو تنها مخاطبِ خاصِ من باشی🥺 با این حرفش هر دو خندیدند و نازنین بعد از خداحافظی با نگاه های شاهان که بدرقه اش می کرد واردِ منزلشان شد. آذر اشک هایش را پاک می‌کرد و لباس ها را از دستِ امیر می کشید. - چرا اینجوری می کنی...مگه اولین باره باهات دعوا میکنه؟؟ صدای فریادِ پسر آذر را پر از استرس می کرد: اولین باره که زدم...به اون مردک ربطی نداره من با کی رابطه دارم...آره اصلا رها تنها کسیِ که من می خوام. - آروم باش...الان یکی میشنوه می رسونه به گوشش. " به درک... - الان می خوای کجا بری؟؟ " جهنم😠 - داد نزن...تو آروم باش من همه چی رو درست می کنم...باشه؟...مرگ مامان نرو🥺 @romman_macani #امیر_مقاره #رمان_ماکانی #رهام_هادیان #رمان_آنلاین #ماکانبند #نازنین_بیاتی #رمان #رهامیر #نویسنده #amirmaghareh #macanband #writer

3/21/2024, 7:47:17 PM

#پارت_8 راوی: سوم شخص آذر ضربه‌ای به پای پسرش زد تا جواب‌‌ خسروشاهی را بدهد. - امیر: بله پدر بزرگ. " امروز برای افتتاحیه نبودی...کارِ مهم تری داشتی؟ - نه...حوصله اومدن به اونجا رو نداشتم. + نه...نه منظورش این نبود می خواست بگه نرسیده بیاد وگرنه امیر عاشقِ هُل... بسّه...صدای فریادِ خسروشاهی آذر را ساکت کرد: مگه نگفتم ازش دفاع نکن...اون دیگه کوچولو نیست تو حرفاشو درست کنی...خودش حرفشو زد...چی گفتی تکرار کن. پسر با همان غدی و چموشی ایی که همیشه در رفتارش هویدا بود حرف هایش را بدون ذره ای کم و کاست تکرار کرد. " چرا حوصله نداشتی؟..خونم نبودی..باز پیشِ اون دختره بودی؟...تو فکر کردی اون برات نون و آب میشه یا فکر کردی یدک کشه فامیلی خسروشاهی میشه؟...با انگشتش جلوی پایش را نشان داد: بیا اینجا. امیر همان طور با غیض نگاهش را پنهان نکرد و جلوی پای پدر بزرگش ایستاد. خسروشاهی با انگشتِ اشاره به شقیقه امیر چند ضربه زد و همان طور با فریاد گفت: اگر فکر کردی اون عروس این خاندان میشه کور خوندی بچه جون. - امیر: یادم هست شما تصمیم میگیرید...لازم نیست هر سری تکرار کنید...امر کنید از فردا اطاعت کنم...با کی برم با کی بیام...با کی ازدواج کنم...با کی بچه دار شم...حتی می تونید زمانِ مرگمم تعیین کنید... آدمای گوش به فرمانتون با یه تیر دخلمو میارن...نگران نباشید داداشِ همیشه گُشنهِ نگار آماده انجام دادنِ فرامینتونه. صدای سیلیِ پیچیده در عمارت، چشمانِ آذر را بست. شاهان خواست به سمتِ امیر برود که شایگان دستش را گرفت. امیر از روی زمین بلند شد و با پشتِ دست خونِ کنارِ لبش را پاک کرد و آنقدر خیرهِ چشمانِ خسروشاهی شد که مهرداد از پشتِ هُلش داد تا به اتاقش برود. مهرداد: ببخشید آقاجون. دستِ خسروشاهی که بالا رفت تا به صورتِ مهرداد بخورد همزمان با بسته شدنِ چشمانِ پسرش شد که پیر مرد دستش را مشت کرد و پایین آورد و نگاه از پسرش گرفت و راهی اتاقش شد. آذر از کنارِ مهرداد گذشت و راهی اتاقِ یگانه پسرش شد. مهرداد به سمتِ بچه ها چرخید و رو به نازنین گفت: ببخشید دخترم بعضی وقت ها پیش میاد. نازنین: این چه حرفیه اصلا اشکالی نداره منم مثلِ نگار چه فرقی داره. مهرداد لبخندِ بی جونی زد و عمارت را ترک کرد. صدای نگار در بینِ چهار نفر پیچید: باز کدوم دختر رو میگه؟😏 شایگان نگاهی به خدمتکار ها کرد و با چشمانش به آن ها فهماند که پذیرایی را ترک کنند. @romman_macani ¹⁴⁰³.⁰¹.⁰¹ #امیر_مقاره #رمان_ماکانی #رهام_هادیان #رمان_آنلاین #مگا_استار #نازنین_بیاتی #نویسنده #ماکانبند #رمان #رهامیر #amirmaghareh #macanband #writer

3/20/2024, 8:17:14 PM

🧸🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

3/18/2024, 8:01:29 PM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس بگیرید 09190628195 📌شناسنامه 📌کارت ملی 📌پایان خدمت و معافیت 09190628195 📌کارت هوشمند 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 📌کارت ماشین 📌سند ماشین 09190628195 📌برگ سبز 📌عقدنامه 📌انواع مدارک تحصیلی 📌و.. 09190628195 🧑🏻‍💻روز کاری شنبه تا پنج شنبه ساعت 08الی21 فقط چت و تماس واتساپ 09190628195 پشتیبانی داخل واتساپ ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ در 09190628195 خدمتیم. 🔵ممنون که ماررو انتخاب کردین پشیمان. نخواهید 09190628195 . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .. . . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

3/17/2024, 4:15:14 PM

#پارت_5 راوی: سوم شخص صدای موتورش که در فضا پیچید، چشمانش را باز و بسته کرد و نفسِ عمیقی کشید. امیر روبرویش ایستاده بود و با آن نیشخندِ مسخره گوشه لبش تماشایش می کرد. امیر نوه آخر خاندانِ خسروشاهی. امیر سیگارش را روشن کرد و دودِ آن را به صورتِ دختر خالی کرد: خبرِ عقدت اومده...در چه حالی خانم صدر؟ " نازنین: اگر اینجام فقط برای اینه که از زندگیم فاصله بگیری... من نمیخوام شاهانُ از دست بدم. چرا اذیتم می کنی..همش هستی، هر جایی که می‌خوام نباشی هستی.. دست از سرم بردار...خستم می کنی🥺 - امیر: باشه...آروم...یه نفسِ عمیق بکش بعد حرف بزن. " دیگه حرفی ندارم که بزنم...شَرِت کم. نازنین برگشت که دربِ ماشینش را باز کند و سوار شود که امیر بازویش را کشید و دختر بینِ قفسه سینه امیر قفل شد...دستِ امیر از دورِ بازویش باز شد و پشتِ کمرش قفل شد. - اصولا شر ندارم...من واسه هیچکی اینقدر پا نمیدم که به تو دادم... چی می خوای که بشی واسه من..هان؟ فقط کافیه بگی میریزم به پات. چشمانِ نازنین پر از اشک شده بود و در آستانه ریختن بودند آن دانه های مزاحم که آرام زمزمه کرد: تو خیلی ترسناکی. و اشکش چکید...تمامِ تلاشش را کرده بود که یک امروز را دوام بیاورد ولی نشد. امیر با چشمانی که حسابی ترسناک بودند به چشمانِ مضطرب نازنین خیره شده بود. سیگارش را با آن یکی دستش از بینِ لبانش خارج کرد و بر روی زمین انداخت و با پایش لهش کرد. سرش را به صورتِ دختر نزدیک تر کرد و با دستِ راستش که یک خالکوبی معنا داری بر روی آن نقش بسته بود، شالش را از روی گوشش کنار زد...خم شد سمتِ گوشش، نفس هایش به صورت و گوشِ نازنین می خورد و تمام بدنش مور مور شده بود. - تو نمی دونی ترس یعنی چی...تو فقط واژشُ شنیدی...ولی نگران نباش من ترسناک بودن رو بهت نشون میدم. دخترک را رها کرد و سوارِ موتورش شد، چشمکی به نازنین زد و کلاه کاسکتش را سرش کرد...وقتی صدای گازهای وحشتناک موتور در گوشِ دختر پیچید به خودش آمد. مثلِ مرده ای متحرک سوار خودرویش شد و از آن پارکینگ منحوس خارج شد. نمی دانست چه شد که سر و کله امیر در زندگی اش پیدا شد، فقط یادش هست مسببش یک دلیل هست آن هم تنوع طلبی پسر بوده وگرنه آوازه اش همه چا پیچیده بود. مقابلِ کافه پارک کرد...از آیینه کوچکِ روبرویش رژِ صورتی خوش رنگش را تمدید کرد و بعد از قفل ماشین واردِ کافه شد. شاهان را پشتِ میزِ همیشگی دید. @romman_macani #امیر_مقاره #رمان_ماکانی #رهام_هادیان #رمان_عاشقانه #امیرحسینآرمان #نازنین_بیاتی #رهامیر #نویسنده #رمان_معمایی #ماکانبند #رمان #amirmaghareh #macanband #writer

3/15/2024, 7:42:14 PM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس واتساپ✍ 📌0919-023-9437 📌کارت ملی 0919-023-9437 📌پایان خدمت و معافیت 0919-023-9437 📌کارت هوشمند 0919-023-9437 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 0919-023-9437 📌کارت ماشین 0919-023-9437 📌سند ماشین 0919-023-9437 📌برگ سبز 0919-023-9437 📌عقدنامه 0919-023-9437 📌انواع مدارک تحصیلی 0919-023-9437 📌 پشتیبانی داخل واتساپ 0919-023-9437 ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید 0919-023-9437 ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ خدمتیم. 0919-023-9437 🔵ممنون که تیم ایران مدارک انتخاب کردین🙏 0919-023-9437 . . . . . . . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

3/15/2024, 5:41:40 PM

#پارت_4 راوی: سوم شخص شاهان درِ اتاقِ پدرش را باز کرد و هر دو رفتند داخل تا بیشتر از این منشی ها حرف هایشان را نشنوند. - خوب شد من اومدم...قرارم با نازنین رو انداختم دیر تر وگرنه الان ترکشاش منو می گرفت. " ولش کن همون امیر رو بگیره بهتره...خودش از پسِ بابا بر میاد. شاهان شکلاتی از روی میز پذیرایی اتاقِ پدرش برداشت و بازش کرد و مشغولِ خوردنش شد. " تو هنوز این اخلاقتو داری...دیگه بزرگ شدی بابا جان هر جا میری که نباید یه شکلات بخوری. شاهان لبخندی به پدرش زد: چشم پدر...من دارم جیم میشم تا شب میام خونه...فعلا. همان طور که داشت درِ اتاقِ پدرش را می بست صدای مهرداد را شنید: حداقل یه سر برو اتاقش ببینتت بعد برو...من دیگه حوصله ندارم شاهان. نیما رو به دخترِ خبرنگار گفت: اون پولی که زدم حسابت اونقدر بسه که یه مدت گم و گور بشی...برو فعلا دم پرِ نگار نباشی. دختر بدون کلامی با چشمانِ اشکی از کنارِ نیما گذشت و داشت می‌رفت که شاهان روبرویش در آمد. دختر چیزی نگفت و از کنارش رَد شد. شاهان نیما را که دور تر دید حسابِ کار دستش آمد. به سمتِ نیما رفت که کلافه پایش را به قرنیز های کنارِ دیوار میزد... محکم به کمرِ نیما زد: چیه سگرمه هات تو همه...ولت کرد رفت؟ نیما با قیافه ای که دردش آمده بود به طرفِ شاهان برگشت و یه پسِ سری به شاهان زد: چته...کمرم سوخت.😒 شاهان دستِ راستش را رو سرش گذاشته بود و می مالید. - شاهان: به نازنین میگم.😌 نیما: بگو...آخه نازی چی تو تو دیده که ولت نمی کنه در عجبم. - آخه من خاصم...هر کی میاد طرفم عاشقم میشه. نیما چشمانش را ریز کرد تا چیزی بگوید که یک از منشی های دفتر از ته سالن صدایش کرد: آقای صدر جناب خسروشاهی ده دقیقه هست که منتظرِ شما هستن...چرا جواب تلفنتون رو نمیدید. - اوه اوه اوه گاوت زایید...دوقلو هم زاییده. نیما همان طور که داشت در سالن می دویید با صدای بلند تری گفت: برو بچه پرو....برو. شاهان لبخندش را جمع کرد و ذهنش پی حرفِ نیما چرخید: یه مدت دم پرِ نگار نباش. چیکار کرده بود نگار را نمی دانست ولی الان فقط می خواست خودش را سریع تر به دلبرکش برساند. نازنین آشفته با استرسی که تمامِ وجودش را در برگرفته و حال به پاهایش رسیده بود و مدام تکانشان می‌داد در پارکینگ کنارِ ماشینش ایستاده بود....قطعا امروز روزِ آخری بود که او را می دید ولی با بقیه روزها چه می کرد که مدام باید می دیدش. @romman_macani #امیر_مقاره #رمان_ماکانی #رهام_هادیان #رمان_معمایی #رهامیر #نازنین_بیاتی #رمان_آنلاین #نویسنده #رمان_عاشقانه #ماکانبند #amirmaghareh #macanband #writer

3/14/2024, 8:18:35 PM

🧸🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

3/14/2024, 6:34:53 PM

پست اختصاصی ایران کنسرت @amirmaghare_official @amirmaghare_official @amirmaghare_official #amirmaghareh_official #amirmaghareh_official #amirmaghareh #amirmaghareh #امیرمقاره #امیرمقاره👑 #امیرمقاره_ماکان_بند #اکسپلور_اومدی_فالوکن🖤☝️🌹🌺🌺

3/13/2024, 2:45:07 AM

🤍 @rohamhadian_official @amirmaghare_official . . . . . . . . . 𝐈 𝐋𝐎𝐕𝐄 𝐘𝐎𝐔:🧡 @amirmaghare_official @rohamhadian_official . . . . #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره😍 - #خدایاشکرت👑 #امیرمقاره #مگااستار #ماکان_بند#فن #امیرمقاره #خوانندگی #کنسرت - #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband - #macanbandoriginal #amirmaghareh #macan #macanband #rohamir #amirmaghare_official #rohamhadian #macanband #i_love_my_fans #iran#خدایا_شکرت #امیرمقاره #مگااستار #ماکان_بند#فن #امیرمقاره_رهام_هادیان_ماکان_باند #خوانندگی #کنسرت #دلنوشته#دلتنگی #گروه_ماکان #amirmaghare_official #rohamhadian #macanband #i_love_macan_family

3/12/2024, 9:24:17 AM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس واتساپ✍ 📌0919-023-9437 📌کارت ملی 0919-023-9437 📌پایان خدمت و معافیت 0919-023-9437 📌کارت هوشمند 0919-023-9437 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 0919-023-9437 📌کارت ماشین 0919-023-9437 📌سند ماشین 0919-023-9437 📌برگ سبز 0919-023-9437 📌عقدنامه 0919-023-9437 📌انواع مدارک تحصیلی 0919-023-9437 📌 پشتیبانی داخل واتساپ 0919-023-9437 ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید 0919-023-9437 ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ خدمتیم. 0919-023-9437 🔵ممنون که تیم ایران مدارک انتخاب کردین🙏 0919-023-9437 . . . . . . . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

3/10/2024, 3:41:02 PM

موزیک‌های«قول‌بده» 19اسفند ساعت۱۸:۰۰پخش‌میشه❤️‍🔥 @rohamhadian_official @amirmaghare_official . . . . . . . . . 𝐈 𝐋𝐎𝐕𝐄 𝐘𝐎𝐔:🧡 @amirmaghare_official @rohamhadian_official . . . . #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره😍 - #خدایاشکرت👑 #امیرمقاره #مگااستار #ماکان_بند#فن #امیرمقاره #خوانندگی #کنسرت - #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband - #macanbandoriginal #amirmaghareh #macan #macanband #rohamir #amirmaghare_official #rohamhadian #macanband #i_love_my_fans #iran#خدایا_شکرت #امیرمقاره #مگااستار #ماکان_بند#فن #امیرمقاره_رهام_هادیان_ماکان_باند #خوانندگی #کنسرت #دلنوشته#دلتنگی #گروه_ماکان #amirmaghare_official #rohamhadian #macanband #i_love_macan_family

3/9/2024, 11:53:46 AM

تو همانی که همه گویند از او نزدیک تر به خدا نیست.... #macan #macani #amirmaghareh #fan #macanband #rohamir #amirham @amirmaghare_official

3/9/2024, 1:46:25 AM

Liked(amir)🧸🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan #قول_بده_داب

3/8/2024, 8:36:20 PM

#پارت_1 به نام خدا راوی: سوم شخص دعوت می کنم از جناب آقای خسرو شاهیِ بزرگ برای اینکه تشریف بیارن و چند جمله ای ما رو مهمون کنند. صدای تشویق حضار تمامِ محوطه را در بر گرفته بود و هر کس به طریقی در پی خود شیرینیِ بیشتر بود. خسرو شاهی سه پله را پیمود و در پی صدای کف زدن ها پشتِ میکروفون قرار گرفت. صدای دست ها خاموش شد و صدای مردی که همه روبرویش تا کمر خم می شدند در سالن پیچید. - سلام عرض می کنم خدمت همه عزیزان...صحبتِ خاصی ندارم و وقتِ گرانبهای شما رو نمی گیرم...باعث خرسندی خودم و خانواده ام هست که تونستیم شعبه دیگری از هلدینگ بزرگِ خانوادگی رو باز کنیم...درسته به بزرگی اولین هلدینگ نیست و به قولِ معروف هیچی اولی نمیشه...ولی همین که باعث دلگرمی ای برای مردم باشه برای من کفایت می کنه...از حضورتون ممنونم. صدای چیلیک چیلیک دوربین ها در فضا پیچید و صدای دختری از بینِ جمعیت، سالن را غرقِ سکوت کرد: جنابِ خسروشاهی سوالی داشتم. خسروشاهی ابرویی بالا انداخت و برای اینکه در بینِ جمعیت پچ پچ صورت نگیرد با لبخندی ساختگی گفت: بفرمایید دخترم. " من از خبرگزاری میام...هلدینگ شما خیلی سر و صدا بپا کرده... سوالی که دارم اینه، چرا تمامِ زیر مجموعه های هلدینگتون به اسم خودتونه؟ چرا به اسمِ پسرتون یا یکی از نوه هاتون نیست؟ مشکلی بینِ خانواده خسروشاهی وجود داره؟ دختر ساکت شد و همه منتظرِ پاسخ سوال بودند... دختر آب دهانش را قورت داد تا دهانِ خشک شده اش را تر کرده باشد که نگاهش گره خورد بین نگاه های عروسِ اولِ خاندان خسروشاهی... نگار صدر، همسر شایگان...نوه اولِ خانواده. دختر نگاهش را دور زد و به روبرو خیره شد. - اول از همه اینکه ما هیچ مشکلی نداریم و خوشحالم که خانواده خوبی دارم و دوسشون دارم...به موقعش همه چی به پسرم تعلق میگیره. پیر مرد در بین حضار و مسئولین هلدینگ، سالن را ترک کرد. نگار روبروی آیینه سرویس بهداشتی ایستاده بود و رژِ لبِ سرخش را پر رنگ تر می کرد...از داخلِ کیفِ کوچکِ تمام چرمش سوهانش را در آورد و مشغول مرتب کردن ناخن های پتیکور خورده اش شد. با صدای دربِ سرویس حتی میلی متری سرش را برنگرداند... " سَ...سلام خانم. اینِ صدای ترسیده همان دخترِ خبرنگار بود. حتی نگاهش هم نمی کرد. - قرار بود چی بپرسی؟ دخترک با چشمانی که... چطور بود؟نظرتون رو برام کا/منت کنید❤️ لا/یک و سی.و یادتون نره🥰 ¹⁴⁰².¹².¹⁷ @romman_macani #امیر_مقاره #رمان_ماکانی #رهام_هادیان #رمان_آنلاین #بهاره_افشاری #نویسنده #رهامیر #نازنین_بیاتی #رمان_معمایی #ماکانبند #ساعت_شنی #amirmaghareh #macanband #writer

3/7/2024, 8:02:16 PM

. نمیدونم چجوری حسمو‌ توصیف کنم یا اصن چه کلماتی‌رو به کار ببرم ولی مطمئنا بهترین شب زندگیم تو چندسال عمرم بود... از نزدیک خیلی خیلی خیلی قشنگن‌😭💙 امیدوارم برای همتون اتفاق بیفته💕 14اسفند،خرم‌آباد🌚 اگه از اکسپلور میبینی یه سر بزن به پیج🥹🍷 کپی‌ با ذکر منبع🦦! Life🫂🫶🏻 @amirmaghare_official 🫀☁️ @rohamhadian_official 🐚🤍 • #macanband #amirmaghareh #rohamhadian #megaestar #megaartist #music #arbrand •#ماکان_بند #خانواده_ماکان #فنپیج_ماکان_بند #رهام_هادیان #امیر_مقاره #رهامیر #مگاارتیست #مگااستار #اکسبلور #اینستاگرام

3/4/2024, 10:08:40 PM

🧸🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

3/4/2024, 7:47:02 PM

🧸🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

3/4/2024, 6:50:59 PM

💚 @amirmaghare_official . . . . . . . . . 𝐈 𝐋𝐎𝐕𝐄 𝐘𝐎𝐔:🧡 @amirmaghare_official @rohamhadian_official . . . . #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره😍 - #خدایاشکرت👑 #امیرمقاره #مگااستار #ماکان_بند#فن #امیرمقاره #خوانندگی #کنسرت - #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband - #macanbandoriginal #amirmaghareh #macan #macanband #rohamir #amirmaghare_official #rohamhadian #macanband #i_love_my_fans #iran#خدایا_شکرت #امیرمقاره #مگااستار #ماکان_بند#فن #امیرمقاره_رهام_هادیان_ماکان_باند #خوانندگی #کنسرت #دلنوشته#دلتنگی #گروه_ماکان #amirmaghare_official #rohamhadian #macanband #i_love_macan_family

3/4/2024, 6:28:21 PM

liked(amir)🐻🤎 ۱۹ اسفند ساعت ۱۸:۰۰ ماکان بند🧨 پستو بترکونید 😍 🧸🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

3/4/2024, 8:32:55 AM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس واتساپ09305681231 . 📌شناسنامه 📌کارت ملی 📌پایان خدمت و معافیت 09305681231 . 📌کارت هوشمند 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 📌کارت ماشین 📌سند ماشین09305681231 . 📌برگ سبز 📌عقدنامه 📌انواع مدارک تحصیلی 📌و...09305681231 . 🧑🏻‍💻روز کاری شنبه تا پنج شنبه ساعت 08الی21 فقط چت و تماس واتساپ 09305681231 . پشتیبانی داخل واتساپ ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ در09305681231 .خدمتیم. 🔵ممنون که ماررو انتخاب کردین پشیمان نخواهید شد09305681231 . . . . . . . . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

3/3/2024, 1:32:21 PM

با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس واتساپ 09033968619 📌شناسنامه:  09033968619 📌کارت ملی 📌پایان خدمت:  09033968619 📌کارت هوشمند 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 📌کارت ماشین 📌سند ماشین 📌برگ سبز 📌عقدنامه 📌انواع مدارک تحصیلی 📌و... _ 🧑🏻‍💻روز کاری شنبه تا پنج شنبه ساعت 08الی21 فقط چت و تماس واتساپ پشتیبانی داخل واتساپ:8619-396-0903 ↩لطفا جهت پاسخگویی صبور  باشید . . . . . . . . . . . . . . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

3/2/2024, 5:38:08 PM

روزمون رو با این جمله قشنگ شروع میکنیم😍🧡 سلام امیرکم دورتبگم پسر مهربون💞 جذابیت عای مقاره 😍 @amirmaghare_official #amirmaghareh #rohamir #macanband #khoshgel #khafan #magastar

2/29/2024, 8:11:55 AM

2/28/2024, 7:12:47 PM

#پارت_487 دو ماه بعد راوی: بهار وارد شرکت شدم....امروز روزیه که بهت ثابت میکنم هیچی هنوز تموم نشده آقا امیر. - سلام خانم محمدی میرم اتاق امیر لطفا کسی نیاد داخل. " سلام خانم ولی ... تا ادامه حرفش رو کامل کنه در اتاق امیر رو زدم و بلافاصله در رو باز کردم. امیر روبروی ستاره ایستاده بود... نگاه هردوشون پر از رنگ تعجب شد. نگاهم ستاره رو شکار کرد این دختر کوچولو خیلی گناه داشت برای در افتادن با من...امیر حتما نمیذاره من و اون روبروی هم قرار بگیریم. - سلام... امیر تو چشمام زل زده بود....از اینکه وقتی نگاهم می کرد و هیچ حسی تو چشماش نبود اذیت می شدم اما الان نمی خواستم مهره‌ی خودم رو به عقب برگردونم. امیر: نگفتم بفرمایید. لبخندی زدم و در چند قدمیش قرار گرفتم: می دونم ولی کار مهمی دارم. امیر نگاهی به خانم محمدی کرد و گفت: می تونید برید. روی صندلی ایی که چند لحظه قبل به حتم جای ستاره بود نشستم. ثانیه ای بعد امیر بر روی یکی از صندلی های روبرویم نشست... ستاره ایستاده بود و چهرش نشون میداد که حسابی کنجکاو شده. امیر: خُب می شنوم. - حرفام خصوصیِ. ستاره ابرویی بالا انداخت و گفت: بله....من برم کار دارم. امیر با اخمی که صورتش رو پر کرده بود و نگاهش از چشمانم جدا نمی‌شد گفت: بفرمایید. نگاهش به من بود...ذهنش پی حرف من بود ولی تمامِ حواسش معطوف به اون بود. با قدم هایی محکم رفت ولی من صدای قلبِ نا آرومشُ خوب می‌شنیدم....با بسته شدنِ در نفسِ عمیقی کشیدم. - می گفتی بمونه....وقتی کنارت هست به نظرم حالت خیلی بهتره؟ امیر: تمومش کن... اگر حرف داری بزن اگر نه دوست ندارم تو زندگیم دخالت کنی. - خُب آخه....نمی دونم چطوری بگم🤔 منم اولش خیلی شوکه شدم ولی بعدش...می دونی خیلی خوشحال شدم. با چشمای ریز شده که نشون میداد اعصابش رو دارم خورد می کنم بهم زُل زده بود... مردمک هاش بر روی اجزای صورتم در رفت و آمد بودند. - حدودا دوماه پیش که رفته بودیم ترکیه احتمالا یادته.... این اینجا چیکار میکنه🤔😕 لا/یک، سی.و و حتما نظراتتون رو کا/منت کنید👇🤍 @romman_macani #امیر_مقاره #رمان_ماکانی #رهام_هادیان #رمان_عاشقانه #زیباکرمعلی #نویسنده #ترلان_پروانه #ماکانبند #رمان_آنلاین #رهامیر #رمان #مگا_استار #amirmaghareh #macanband #writer

2/26/2024, 7:12:43 PM

با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس واتساپ 09033968619 📌شناسنامه:  09033968619 📌کارت ملی 📌پایان خدمت:  09033968619 📌کارت هوشمند 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 📌کارت ماشین 📌سند ماشین 📌برگ سبز 📌عقدنامه 📌انواع مدارک تحصیلی 📌و... _ 🧑🏻‍💻روز کاری شنبه تا پنج شنبه ساعت 08الی21 فقط چت و تماس واتساپ پشتیبانی داخل واتساپ:8619-396-0903 ↩لطفا جهت پاسخگویی صبور  باشید . . . . . . . . . . . . . . #امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

2/26/2024, 1:30:08 PM

﷽ با سلام صدور انواع مدارک با استعلام فقط چت و تماس واتساپ✍ 📌0905-277-5608 📌کارت ملی 0905-277-5608 📌پایان خدمت و معافیت 0905-277-5608 📌کارت هوشمند 0905-277-5608 📌گواهینامه پایه ۱-۲-۳ 0905-277-5608 📌کارت ماشین 0905-277-5608 📌سند ماشین 0905-277-5608 📌برگ سبز 0905-277-5608 📌عقدنامه 0905-277-5608 📌انواع مدارک تحصیلی 0905-277-5608 📌 پشتیبانی داخل واتساپ 0905-277-5608 ↩لطفا جهت پاسخگویی شکیبا باشید 0905-277-5608 ↩پاسخ گویی و رسیدگی و ثبت سفارشات شما عزیزان چت و تماس واتساپ خدمتیم. 0905-277-5608 🔵ممنون که تیم ایران مدارک انتخاب کردین🙏 0905-277-5608 . . . . . . . .#امیرحسین_مقصودلو #امیرحافظ_رنجبر #امیرجدیدی #امیر_آقایی #امیرخان #امیرحسین_رستمی #امیرخانی #امیرعباس #امیردشت #امیر_هوشنگ_ابتهاج #امیرتتلو_را_بهتر_بشناسیم #امیرشریفی_قانون_جذب #امیررضا #امیروجود #amirmaghare #amirmaghare_official #amirtataloo #amirkhan #amir #amiri #amirtatalooi #amir_tataloo #amirarman #amirabbasgolab #amirhosseinarman #amirliaquat #amirariaa #amirmaghareh #amirkhalvat #amirali

2/25/2024, 3:16:33 PM

Liked(amir)🧸🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

2/24/2024, 8:55:17 AM

🧸🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

2/24/2024, 6:26:52 AM

پارت آخر عکاسی کنسرت حمید عسگری 📷 @hamidaskari1 @hamidrezaazadi1 @lorestanconcert . . . . . . . . . . . . #aliyasini #video_hangover #deklame #dep #best #singer #pop #iran #khafan #smaile #reasontosmile #tehran #reza_bahram #behnambani #mohsenchavoshi #yeghairstylist #explosion #arashi #ebi #sadaf_beauty #roham_hadian #amirtataloo #amirmaghareh #حمید_عسگری #hamid_askari

2/23/2024, 7:10:59 PM

. نمیدونم چجوری حسمو‌ توصیف کنم... بلخره‌ بعد 7سال اومدن لرستان:>! خیلی خوش اومدید؛🥹❤️ بریم بترکونیم☄️🙌 اگه از اکسپلور میبینی یه سر بزن به پیج🥹🍷 کپی‌ ممنوع🦦! Life🫂🫶🏻 @amirmaghare_official 🫀☁️ @rohamhadian_official 🐚🤍 • #macanband #amirmaghareh #rohamhadian #megaestar #megaartist #music #arbrand •#ماکان_بند #خانواده_ماکان #فنپیج_ماکان_بند #رهام_هادیان #امیر_مقاره #رهامیر #مگاارتیست #مگااستار #اکسبلور #اینستاگرام

2/22/2024, 3:47:03 PM

🧸🤍🌧️ . . . کپی نکنید🙏🏾 @amirmaghare_official #امیرمقاره #رهام_هادیان #ماکانبند #ماکان_بند #امیر_مقاره #امیر_مقاره_اتحاد #تلن #امیرمقاره 😍 #amirmaghare #amirmaghare_official #macanband #macanband #macanbandoriginal #amirmaghareh #mیهacan

2/21/2024, 5:48:24 PM

#پارت_484 راوی: سوم شخص با پایانِ شمارشِ امیر، ستاره چشمانش را باز کرد...چندبار پلک زد تا تار بودن دیدش از بین برود....وقتی روبرویش را واضح دید خشکش زد... باورش نمی شد...روبرویش چیزهایی را می دید که تا به این سن در فیلم ها و رمان ها دیده بود و خوانده بود. قدم قدم جلو رفت...به تنه درخت ها ریسه هایی پر از نور وصل شده بود...آلاچیقی که درونش آتشِ روشن خودنمایی می کرد...نگاهش که به سمتِ راست کشیده شد ناباور چندبار نگاهش بینِ صورتِ امیر و آنجا در رفت و آمد شد که اشک در چشمانش لانه کرد...اتاقی آنجا بود به سبک معماری های خارج از کشور...یک اتاقِ مثلثی شکل که تمامش شیشه بود و درونش از همین بیرون تماشایی بود...امیر دستش را بر روی شانه‌ی ستاره گذاشت و دختر را به حرکت درآورد و به سمتِ اتاق رفتند. در را امیر باز کرد که گرمای محیط صورتِ یخ زده ستاره را قلقلک داد... داخل آنقدر زیبا بود که وصفش برای ستاره ناممکن بود...انگار داشت در رویاهایش زندگی می کرد...روشنایی اتاق به زیبایی خورشید بود... گرمای لحاف بزرگی که بر روی تخت بود تمامِ تنِ دختر را گرم کرد... شومینه ایی شیشه ای آنجا بود که شعله های آتش درونش خودنمایی می‌کرد...تلویزیون کوچکی روبروی تخت بر روی میزی کوچک گذاشته شده بود... لامپ هایی که به شکلِ ستاره بر بالای تخت آویزان بودند...ریسه ای بر گوشه ای کشیده شده بود که بر رویش به انگلیسی اسم ستاره و امیر حک شده بود. دختر نگاهِ بارانی‌اش را از فضای داخل گرفت و به سمتِ امیر برگشت و اشکش که به پایین چکید به سمت پسر پاتند کرد و محکم امیر را در بغلش فشرد... امیر که بی مهابا در بغلِ ستاره رفته بود دستانش از هم باز مانده بودند که لحظه ای بعد نفسِ عمیقی کشید و دستانش را قفلِ کمرِ ستاره کرد... بی شک امشب شبی بود که انگار در تمامِ دنیایش دیگر تکرار نمی شد. امیر وقتي دستانش را دورِ کمرِ ستاره محکم تر کرد، وقتی آهسته چانه اش را بر روی شانه دختر گذاشت، وقتی چشمانش را بر روی هم گذاشت و مژه هایش بهم دیگر قفل شدند آرام با آن ته مانده صدای دلنشینش در کنارِ گوش دلبرش زمزمه کرد: ولنتاین مبارک ستارم❤ دختر کمی از او فاصله گرفت...حال صورت هایشان در میلی متری هم قرار داشت که امیر اشک های دختر را از صورتش پاک کرد... سرانگشتش در بین مسیر اشک ها به لبان ستاره رسید و متوقف شد... وقتی چشمانِ خوش فرم و مژه های بلند ریمل زده ستاره بسته شدند امیر آرام و نرم شروع به بوسیدنِ... @romman_macani #امیر_مقاره #رمان_ماکانی #رهام_هادیان #رمان_عاشقانه #زیباکرمعلی #نویسنده #ماکانبند #رهامیر #amirmaghareh #writer

2/20/2024, 7:02:29 PM