somewherephotography images

Discover Best somewherephotography Images of World

#food #travel #sports #news #may #wednesday

Oggi mi sono sentita anche io una pianta selvatica, una mangereccia, di quelle buone, un pò amarognola all'inizio, con un retrogusto vanigliato, la foglia larga, lo stelo grosso pure mangereccio, ma prima da sbucciare, con in cima un fiore rosato con petali arricciati a forma di spirale che si richiudono al buio per poter riposare. #erbuzu #biodiversità #terramadre . . . . . #gavoi #barbagia #sardegna #sardegna_streetphotography #pianteselvatiche #sardegnadafavola #paesidellasardegna #sardiniamedia #lagodigusana #barbagiaexperience #primavera #viaggioinsardegna #naturephotography #auressa #rural #rural_love #somewherephotography #piante #sardegna_reporter #naturephotography #nature #naturephotography #countrylife #iovivoinsardegna #sardegnacountry

4/27/2024, 9:26:24 PM

Sempre vigile e attento, si guarda intorno alla ricerca di eventuali pericoli mentre le sue dame si godono tranquille la dolce brezza di primavera. #slowlife @sardegna_street . . . . . #barbagia #sardegna #sardegnanatura #sardegna_streetphotography #sardiniamedia #sardiniaexperience #sardinia_emotion #sardiniaofficial #pecore #rural #rural_love #somewheremagazine #somewherephotography #ordinary_italy #sardegna_super_pics #sardinia #igersnuoro #igersardegna #ioscelgolasardegna #somewhere #animals #spicollective #shadowsmagazine #prati #springtime #ruralphotography #animalsofinstagram

4/18/2024, 10:10:01 PM

کوه تاریخی امروز باز هم خبر مرگ مادرم را شنیدم. خبر آهسته‌تر از همیشه پیچید در محله‌ی کوچک‌مان. داشتم از سفر بازمی‌گشتم. رفتم پشتبام و از آن بالا به هیاهو و همهمه‌ی ورود و خروج مردم و صدای فریاد و شیون گوش‌دادم. مادرم سال‌ها پیش فوت کرده بود. اما من هر از گاهی خبرش را دوباره می‌شنیدم. مدتی بود که همه‌اش می‌نوشتم. تمیزکردن واژه‌ها، شستشوی هر روزشان، دستچین کردن‌شان برای یک موضوع جدید، یا گوش‌دادن به ضربان و تاریخ هر واژه. این‌که از کجا آمده، چه تغییری کرده و حالا چطور خوانده می‌شود. زمان نوشتن، فقط می‌نوشتم و کاری به هیچ چیز جهان نداشتم. اما پیش از نوشتن نه! گاه می‌رفتم آن بالا، بالای این کوه تاریخی حداقل برای خودم. می‌نشستم خطوط افکارم را می‌چسباندم به هم، نوعی نقاشی یا عکاسی ذهنی. بعد، از هر نقش قطعه‌ای می‌بریدم و می‌چسباندم به بوم اصلی و نقشی یا رنگی اضافه می‌کردم. گاهی حذف می‌کردم و دوباره می‌کشیدم و جای‌شان را تغییر می‌دادم، و دوباره. خطوط خیالی حتا نیاز به پاره کردن هم ندارند. بعد، از آن بالا می‌دیدم خیلی چیزها را که آن پایین دارد اتفاق می‌افتد و حتا پرواز پرندگان بی‌شمار بالای سرم را. هیاهوی بی‌دلیل‌شان حداقل برای من را. اضطراب در پرواز و جیغ‌های بلندشان که یا همدیگر را صدا می‌کردند و شاید هم اعتراض به چیزی که من نمی‌فهمیدم. آن‌ها را هم پاک می‌کردم، نظم‌شان را به هم می‌زدم و دوباره از اول می‌گذاشتم که به پرواز درآیند و دوباره از بالای سر من رد شوند، درست لحظه‌ای که باز خبر مرگ شنیده بودم. خبر مرگ مادر را. #ناصر_پویش #nasser_pooyesh #simpleisbeautifulphotography #strike.art #1x #fubiz #drowned_watching #photographize #streetgallerymagazine #photography_aks #fineart #our_world #somewherephotography #we #history #absence #artwork #visualart #myfeatureshoot  #bnw_world #global_people #thephotosector #myspc #lenzculture #Noir #photo_art #MonoArt #photo

4/15/2024, 5:20:59 PM

نیازها، نیازهای بی‌ریشه چقدر انسان نیازمند، ناتوان می شود حتا از فهمیدن نت های خوش ضربی که گاه به گاه در درونش به صدا در می آید! چون او برده‌ی نیازهایش است. احساسات و اندیشه اش را خالی می کند از هر سوال و پاسخی! و آنچه گوش می دهد و فرمان می برد غوغای بردگی ست!...جان و جسمش را تنها در راهی می گستراند به ارزانی و ناچیزی که احتیاجاتش به او دیکته می کند: جسمش وسیله ای است برای ابراز دیوانه‌ی زنجیر پاره کرده‌ی درونش! او می بیند اما نمی بیند. او حس می کند اما نمی فهمد. او می خواند اما نمی داند! چون یک مزاحم همیشگی در درونش دارد: صدای درونش که می گوید باید کاری کرد. اما حتا نمی داند چه کاری؟!...حتا نمی داند چه چیزی مشتاقش می کند! حتا گاهی مشتاقی را هم معنی حماقت می گیرد. گاهی هم از قرص ضد هیجان استفاده می کند چون اشتیاق و هیجان انسانی را مترادف بیماری می داند!( چرا که روانپزشک های بی مایه راهنمای اویند). عشق برای او آنچنان پَست می شود که می تواند در هر بستری فراموشش کند!...برای او همبستر مهم نیست! برای او خود بستر مهم است: نیازهای بی‌ریشه و سیاه. انسانِ نیازمند به راحتی دروغ می گوید! و در تنگنا به راحتی کتمان می کند! به راحتی سر هر پیچی می تواند وسیله اش را عوض کند، براحتی می تواند به چندین نفر ابراز محبت کند شاید که صدای درونش را خفه کند! او یک نمایشگر و بازیگر ماهر دنیای کوچک خود است! اندیشیدن برایش حماقت بار می آورد چرا که اندیشیدنِ درست را یاد نگرفته است! او یک غارنشین واقعی است! مثل یک تشنه و گرسنه که بجز سیری و آب به چیز دیگری فکر نمی کند! فقط رفع نیاز. او همیشه در حال خریدن زمان است! تا پنهان شود در پوست بدقواره داستان‌بافی های شبانه اش! او صدای قلبش را گاه به گاه می شنود آن هم فقط به وقت انتظار! دستانش را برق می اندازد تا پنهان کند؛ حرکت های مضطرب افشا کننده اش را. لب هایش برای هر بوسه ای آماده است! ولی هرگز به وقت بوسیدن صدای قلبش را نمی شنود!  فقط شقیقه های گر گرفته و هیجان های کور آنی اش را به یاد می سپارد برای خیالبافی های شب های تنهایی! کارش بزک کردن این دیوانه‌ی حریص و زنجیر پاره کرده‌ی درونش است تا وقتی که رهاست زشت به نظر نیاید. آشکارش نکند، و بر ملا نشود! پوست می اندازد، درد می کشد، تنها می ماند، اما همچنان به یک چیز فکر می کند: نیازها و نیازها نیازها. #ناصر_پویش #nasser_pooyesh #simpleisbeautifulphotography #strike.art #1x #fubiz #photographize #streetgallerymagazine #photography_aks #fineart #our_world #somewherephotography #we #history

3/2/2024, 6:59:32 PM

Mensurations parfaites #wipplay #reponsesphotos #revueepic #somewheremagazine #somewherephotography #street_avengers #street_life #street_macadam #street_storytelling #street_capture #life_is_street #photowork #photoworking #photomagazine #photomag #photoday #street_view #street_me_up

3/2/2024, 3:39:05 PM

رنگینه برگ‌ها وقتی که داری می‌رسی نزدیک به نظر می‌آید راه آمده و جان کندن‌هایت کمرنگ می‌شود، کابوس‌های بی‌وقت شبانه! یادت می‌افتد که گام به گام نیامده‌ای. سُرخورده‌ای، واژگون شده‌ای، و دوباره راه افتاده‌ای! هر چند بعضی از زخم‌های روی دست‌هایت، زانوهایت... خوب شده‌اند اما خوب می‌دانی این همه‌ی خون‌ دل‌ها نیست، خفقان‌ها! پس و پیش شدن ضربان قلبت، ترس‌های واقعی و غیر واقعی‌ات که این یکی بیشتر و حمله‌ورتر است. ترسی که در ذهنت ساخته‌اند، ترسی که در ذهنت ساخته‌ای! عجوزه‌های پیر و از کار افتاده که بوی تعفن‌شان همه جا را گرفته است. شیاطینی در روز روشن ، آمده از کتاب‌های خرافی و توهمات افسانه‌ای و واقعی‌تر از واژگون شدن‌هایت، سبز شده‌اند جلوی پایت، درون زخم‌هایت! می بینی‌شان اما ناباور! مگر جهان هزار و یکشب زنده شده است!؟ مگر افسانه‌ها واقعی شده‌اند؟! یا تو و من افسانه بودیم و اینان واقعیت!؟ شاید که این‌ بخش از جهان، وارونه شده است در آخرین انفعالات هستی! باور درخت و آب! باور رنگینه‌ی برگ‌های درخشان از نورآفتابی که نمی‌دانی از کجا می‌تابد و روشن کرده است چند گام دیگر را! گام‌هایی نه همیشه به جلو. ولی نزدیک است. نزدیک‌تر از هر نزدیکی صبح‌گاهی و بوی نَمی‌ بستر یا که خاک تازه آب داده شده! از افسانه‌ها که گذشتیم، آن‌ها را زندگی کرده بودیم! از جهان هزار و یکشب که گذشتیم، همه‌ی شب‌ها را از سر گذرانده بودیم! از همه‌ی کتاب‌های نازل شده، از عجوزه‌های مفسر تاریکی‌ها و تعفن که گذشتیم؛ فقط چند گام مانده است! جان داده‌ایم، جان‌ها داده‌ایم، در این راه بسیار از ما کم شده است... خوف از دست دادن‌ها، خوف تنهایی‌ها، حتا خوف چیزهایی که اصلا خوفناک نیستند ... خوف خودمان! گاهی که از خودت ترسیده‌ای، حتا بی‌آینه! در تصوری که ساخته‌ای، در تصوری که ساخته‌اند! به پایان عجوزه‌های پیرِ خرفتِ کپک زده تعویذساز چیزی نمانده است! هیچوقت شیطان را باور نداشتی! اما از آن هم گذشته‌ای... باور رنگینه‌ای برگ‌ها زیر نور آفتابی که نمی‌بینی از کجا چنین تابان‌شان کرده است...  #ناصر_پویش #nasser_pooyesh #simpleisbeautifulphotography #1x #fubiz #photographize #streetgallerymagazine #photography_aks #fineart #our_world #somewherephotography #we #history #absence #artwork #visualart #myfeatureshoot  #bnw_world #global_people #burnmyeye #infinity_bnw #bnwdark #thephotosector #myspc #lenzculture #Noir #photo_art #MonoArt #photo

2/25/2024, 5:07:35 PM

طبق معمول   سرش را برگرداند... حرف‌های نسنجیده‌ی شب قبل را یادآوری کرده بودم و رفتارهای کودکانه‌ی چند مدت اخیر را. چیزی نگفته بود.خودش را مشغول کرده بود به کشیدن طرحی بی‌مفهوم روی کاغذ! حقیقت، خیلی شبیه من است. « چیزی نمی‌خوای بگی؟!» می‌دانستم از شنیدن این حرف کفری می‌شود؛ اما گفته بودم. مکث کرده بود. بعد سرعت دستش در کشیدن زیاد شده بود. عصبانی نبود، کفری بود اما خطوطش حاکی از سرزنشی داشت که من به او تلقین کرده بودم! حالا خودم عذاب وجدان گرفته بودم اما طبق معمول چنین وقت‌هایی کم نمی‌آورم، و ادامه‌ می‌دهم! «جواب هم که نداری بدی!... طبق معمول!» می‌دانستم کفری‌ترش می‌کند اما این بازی کلمات را ما سال‌هاست که با هم داریم. از خودش یاد گرفته‌ام. گاهی هم من بهش یاد داده‌ام. این که سهم کدام‌مان بیشتر است خیلی بحث کرده‌ایم. بارها کفری‌ام کرده است طوری که خواسته‌ام بروم برای همیشه، اما مگر می‌شود‌! او تنهایی من است، او سرکوب‌های تاریخی من است... «فقط سرکوب‌ها؟... شجاعت و نه گفتن چی؟!» بی آن‌که دست از کشیدن بردارد و رو کند به من که می‌دانست لابد کفری‌تر می‌شوم، حرفش را گفت. هر چند راست گفته بود اما همین حالا نمی‌خواستم ازش بپذیرم! این یک گفت‌و‌گوی معمولی نبود. طبق معمول، گفت‌و‌گویی بود برای سرزنش، برای کمی هم تحقیر شاید! حقیقت، از تحقیر خوشم نمی‌آید  اما یاد دارم که من را بارها تحقیر کرده است هر چند بارها تلافی کرده‌ام اما بازی کودکانه‌ی ما مگر تمامی دارد! سرش را که برگرداند، تا طرح کج و معوجش تمام نشود دیگر رو به من نکرد. گفتم :«یادت باشه اینو ثبت می‌کنم!» البته که در دلم گفتم. طرح را تمام کرده بود: زنی نشسته روی سنگ قبر و ... گفتم:« قبرکیه؟!» با بی تفاوتی خاص خودش در چنین مواقعی، گفت:«چه فرقی می‌کنه. مرگ، مرگه! بسیار زودتر از اونی‌که حسابش کنیم سراغ‌مون میاد!» می‌دانست از مرگ می‌ترسم. تازگی‌ها بیشتر می‌ترسم.  شاید این را گفت که تو خودم بروم. ساکت شوم. به مرگ فکر کنم. به ترس‌هایم! و اینطوری از شر حرف‌هایم راحت شود. به طرحش که نگاه کردم متوجه شدم طرح کاملی است. با جزییات... « چرا من فکر کردم همین‌جوری داره خط خطی می کنه؟!» با خودم گفتم. اما حتم دارم که شنیده است! گفت:«خوابم میاد.» و درونم دوباره آرام گرفت... ادامه در کامنت اول #ناصر_پویش #nasser_pooyesh #1x #fubiz #photographize #streetgallerymagazine #fineart #somewherephotography #absence #artwork #visualart #myfeatureshoot #bnw_world #global_people #burnmyeye #infinity_bnw #bnwdark

2/20/2024, 3:57:21 PM

زمستان با تو زمستان را تجربه نکردم. برف ببارد زمین یکدست سفید شود و هر خطی و ردی و حرفی روی آن خیالی کند. نفس‌ها، بخاری شود و دست و صورت یخ بزند و آنوقت خوردن یک چای گرم، یک حرف گرم، یک بوسه‌ی گرم بماند یادگار تمامی زندگی‌ات! با تو یک روز آرام را تجربه نکردم! چون حضورت هیجان و شوق بود در زیر پوست داغی که خانه را پر می‌کرد از جنون زندگی! لبریزی تمامی خواهش‌های تمام‌ات! با تو کم می‌شدم اما تمام! به وقت هر وقت و بی‌وقتی! روز و شب! شور و خنده و تاب کلمات سنگین که به سبکی بیرون می‌آمد از جزییات جنون عشق! دردهایش می‌نشست و شادی‌ها و لذت‌هایش باد می‌شد می پیچید لای موهای تو و انگشتان بی‌طاقت من! با تو زمستان را در دور تجربه کردم! برف آمده بود و زمین یکدست سفید شده بود و جای خالیت را دنبال طرحی می‌گشتم با ردیف پرچین‌ها و درخت‌ها و آفتاب سرخوش که خبر نداشت از حال من، حال ما. اصلا برایش مهم نبود. حالا هم نیست. با تو خودِ خودم بودم. با تمامی ابعاد بودن و نبودن، زشتی و زیبایی، عقل و جنون... و جهان ما برای این رسم نشده است! ما جهان را گونه‌ای نیمه رنگ ساخته‌ایم! خودمان را به جهان داده‌ایم اما نیمی را پس گرفته‌ایم و نیمی مانده که کی و کجا بروز کند! از شجاعت و همه‌ی چیزهای خوب و بد‌مان می‌گویم. برای خود بودن، شجاعتِ برف را می خواهد که همه جا را به اختیار خود درآوری، حتا آفتاب را... اما بشوی سفید، یکدست تا هر جور که دوست داری خیال کنی!... #ناصر_پویش #nasser_pooyesh @simpleisbeautifulphotography @1x @fubiz @middle.eastern.art @middleeastimages @norte.arte #tasvir_fasll #womanlifefreedom #photography_aks #fineart #firendsinprofile #our_world #somewherephotography #we #history #birds #absence #artwork #visualart #myfeatureshoot #you_know #bnw_world #global_people #burnmyeye #infinity_bnw #bnwdark #thephotosector #myspc #lenzculture #Noir #photo_art #MonoArt #photo

2/10/2024, 6:37:31 PM

با من بیا « با من بیا، تا برویم چرخ بزنیم حوالی دریا و جنگل.» آمد. بی هیچ پرسشی! هر کجا که می‌گفتم می‌آمد. دنبال زایش دوباره‌ای از خودش بود و حس می‌کرد دوربین من می‌تواند همراهش باشد، راهنمایش باشد! هر کجا که می‌گفتم ، می‌ایستاد، هر حالتی که می‌خواستم نمایش می‌داد! « ای کاش زمان مهلت بیشتری به او می‌داد!» سر از بلندی‌ها درآوردیم. دیروز دریا بودیم و حالا رسیده بودیم به بالاها. جایی که به درخت تکیه داد تا بالا را نگاه کند چشم‌اندازی بود از مه و خانه‌های پنهان و درخت‌های به صف ایستاده. « تا می‌تونی سرت رو بکش بالا انگار که می‌خواد جانت از جسمت دربیاد!» کنارش پرتگاهی بود اما انگار از افتادن هم هیچ باکی نداشت. دوست داشت سخت‌ترین کارها را بکند. « سرت رو بالاتر ببر!» جایی که نگاه می‌کرد را ما نمی‌دیدیم. چون چیزی برای دیدن نبود. آسمان مه‌آلود و حجم انبوه شاخه‌ها و درخت خالی از برگ پاییزی. سرش را تا جایی که بتواند تعادلش را حفظ کند بالا برد اما ترسم از این بود که تعادلش به‌هم بخورد و بیفتد! من بیشتر از خودش مراقب بودم... « چی می‌بینی؟» در حالی که سعی می‌کرد حسش را حفظ کند.گفت:« چیزی که پیش از این به خواب دیدم.» و شبی که پدرش مرده بود خواب دو کلاغ را دیده بود بالای درخت. « که یکی دیگری بود و هر دو هیچ نبودند.*» « ای کاش زمان مهلت بیشتری به او می‌داد!» آن‌جا و آن‌زمان بالای درخت هیچ کلاغی نبود. *** دو سال بعد و و در اولین سالگرد سکوت ابدی‌اش، بعد از مدت‌‌ها اندک برفی آمده بود.  لباس گرمی پوشیدم و زدم بیرون. در کناره‌‌ای ایستادم تا سیگاری روشن کنم. درخت بلندی بود که دو کلاغ  روی شاخه‌هایش نشسته بودند. تکان نمی‌خوردند انگار سنگ شده بودند.  دیروز این دو عکس را به هم چسباندم. « ای کاش زمان مهلت بیشتری به او می‌داد!» *اشاره به شعر فدریکو گارسیا لورکا: بر شاخساران درخت غار دو کبوتر عریان دیدم یکی دیگری بود و هر دو هیچ نبودند #ناصر_پویش #nasser_pooyesh #simpleisbeautifulphotography @1x @fubiz @middle.eastern.art @middleeastimages @norte.arte #tasvir_fasll #womanlifefreedom #photography_aks #fineart #firendsinprofile #our_world #somewherephotography #we #history #birds #absence #artwork #visualart #myfeatureshoot #you_know #bnw_world #global_people #burnmyeye #infinity_bnw #bnwdark #thephotosector #myspc #lenzculture #Noir #photo_art #MonoArt #photo

2/7/2024, 8:55:59 PM

چشمانش آنقدر گریه کرده بود که احساس کردم مردمکش آب شده و ریخته است پایین تخم چشمش! « نکنه کور بشه!؟» همچنان که در حال رانندگی بودم گاهی سرم می‌چرخاندم تا ببینم گریه‌اش بند آمده یا نه! چیزی نداشتم که بگویم. «مگه می‌شه همه جا و در هر وضعیتی حرف زد!؟» سکوت تنها چاره‌ام بود. یکهو گفت بایست. بدون آن که در آینه به پشت‌سر نگاه کنم پیچیدم به شانه‌خاکی جاده و ترمز کردم. پیاده شد و دوید آنسوی جاده و تپه را بالا رفت. صدای بوق اعتراض سواری مشکی را شنیدم که به سرعت از کنارش رد شد. هراسان من هم دنبالش دویدم. ایستاد. خودم را بهش رساندم. از پشت تپه رمه‌ی گوسفندان ظاهر شدند و چوپانی که آواز خوان در میان‌شان می رفت. آنسوتر دو سگ سفید هم دیده می‌شدند. « یعنی چوپان و رمه‌اش را از آن دور دیده بود!؟» نشست روی سنگی. نگاهش که کردم گریه‌اش بند آمده بود. شاید دویدن، بالا آمدن و دیدن چوپان و رمه ذهنش را آرام کرده بود. سیگاری روشن کردم. می‌خواستم چیزی بگویم اما منصرف شدم: به نظرم مسخره آمد. « کاری از ما ساخته نیست، جز صبوری!» صدای آواز چوپان در آنسوی تپه منعکس می‌شد. تشخیص ندادم چه می‌خواند. اما آوازش هر چه بود «نغمه» را آرام می‌کرد. یک رهاشدگی خاصی در صدایش بود و در گنگی زمانی که اینجا رسیده بودیم. من فکرم به او و او فکرش به این تصویر بود. چشمم به سنگ بزرگی افتاد. پیچیدم پشتش ، مثانه‌ام پر شده بود. در حالی که نگاهی به اطراف داشتم، و در حال خالی کردن مثانه، ناگهان صدایم کرد. چندین بار. فکر کردم اتفاقی افتاده است. هراسان خودم را بهش رساندم. « دستمو بگیر...» انگار که دنبال دستانم بگردد یکی از دستانم را گرفت. چشمانش بسته بود. با نگرانی دستش را گرفتم. « منو ببر پایین!» دستش را گرفتم و شانه‌اش را و آرام سرازیر شدیم به سمت جاده. هرگز نگفتم. « برادر نوجوانت حتا در بستر هیچ عشقی صبح از خواب بیدار نشده بود.» و باز نگفتم. «۱۶ سال خیلی کم است برای مردن! آن هم زیر شکنجه!»  باران گرفت. خیلی طول کشید پایین بیاییم. او آرام قدم برمی‌داشت و با هر قدم لحظه‌ای می‌ایستاد. و دوباره قدمی دیگر. من همپای او. تا به سواری برسیم خیس خیس شده بودیم. آخرین تصویری که دید، همین بود: چوپان و رمه‌اش... #ناصر_پویش #nasser_pooyesh @simpleisbeautifulphotography @1x @fubiz @middle.eastern.art @middleeastimages @norte.arte #tasvir_fasll #womanlifefreedom #photography_aks #fineart #firendsinprofile #our_world #somewherephotography #we #history #birds #absence #artwork #visualart #myfeatureshoot #you_know #bnw_world

2/6/2024, 6:29:11 PM

جهان موازی قطار به سرعت حرکت می کرد از میان درخت‌ها و بعد صخره‌ها. پیچ می خورد و می رفت. یک آن دیدمش که با غرور می‌آمد با داسی بر کمر و چوبی که تکیه‌گاهش بود و راهبر گوسفندانش. در خودش بود، و بی‌توجه به آنچه در اطرافش می‌گذشت. ما از این شهر به آن شهر می رفتیم از این دیار به آن دیار، و او از این مرتع به آن مرتع. از این کوه به آن کوه. ما در میان کوه‌ها و صخره‌ها پیچ می‌خوردیم ولی او آن‌ها را بالا و پایین می‌رفت. ما دنیایمان را با دیگرانی می ساختیم که نمی شناختیم، اما او دنیایش را با طبیعت می ساخت.او قطاری در پی اش داشت و ما نشسته بر قطاری در پی راه. او مسیرهای آشنا را می رفت؛ اما ما گاه مسیرهامان ناآشنابود. ما در زمان پراکنده بودیم اما او در زمان جمع می‌شد. ما او را دیدیم، ولی او ما را ندید... #ناصر_پویش #nasser_pooyesh @simpleisbeautifulphotography @1x @fubiz #bnwphotography #fineart #firendsinprofile #our_world #somewherephotography #we #history #movement #bnwportrait #absence #artwork #visualart #myfeatureshoot #you_know #bnw_world #global_people #burnmyeye #infinity_bnw #bnwdark #thephotosector #myspc #lenzculture #Noir #Insta_BW #MonoArt #bnw_society

1/21/2024, 9:16:28 PM

Reflections in Ouchy, Lausanne

1/18/2024, 11:47:32 AM

امشب باید به دریا بروم، از صخره ها بالا آمده بود که پایین برود. این هم راهی ست از صدها راه آدمی: حرف هایی که پیش از این زده بود را هم فراموش کرده است. امشب باید به دریا بروم تا دفن کنم هر آنچه دروغ بود را. خنده هایش پیچیده بود در راهرو و باز کرده بود راهش را به خانه و آمده بود به جستجوی خودی که گم شده بود. امشب باید به دریا بروم تا پیامبرانِ تازه کار را در سرزمینِ پر تنش و پر حاشیه فراموش کنم. در افکارش همه چیز رژه می رفت از لودگی و تنهایی تا آدم هایی که به صف شده بودند تا او را به قله برسانند. امشب باید به دریا بروم تا سربازانِ خسته را آزاد کنم. یادم می آید از عشق گفته بود از این که همیشه دنبالِ دلش رفته است! امشب باید به دریا بروم تا مردانی را ملاقات کنم که بر علیه آزادی جنگیده اند... از صخره ها که پایین رفت سه روز بود که نخوابیده بود از صدای بمب هایی که کودکان را پاره پاره می کردند! امشب که به دریا بروم او را خواهم دید که داد می زند جلوی آینه اش...و دارد خودش را برای مرگ دوباره آرایش می کند... #ناصر_پویش #nasser_pooyesh #womanlifefreedom #mahsaamini #aylar_haghi #nika_shahkarami #fineart #firendsinprofile #our_world #somewherephotography #women #history #movement #absence #artwork #visualart #myfeatureshoot #you_know #global_people #thephotosector #myspc #lenzculture #Noir #MonoArt

1/2/2024, 8:39:27 PM

Per me i giorni più faticosi dell'anno sono quelli di dicembre, i giorni che ci separano dal solstizio. In questo periodo, il buio interminabile dell'inverno si allea con quello che dimora nelle mie stanze e mi opprime. Ma quando esco fuori, i cieli ciarlieri del tramonto mi destano dal torpore, si rischiarano un poco i pensieri, l'attesa del solstizio diventa meno vana. #skylovers @sardegna_street @ordinary_italy . . . . . #nuoro #barbagia #sunsetlovers #sardiniaexperience #sardegna #sardiniamedia #amazinglandscape #sardegnanatura #sunsetphotography #sardegnadafavola #sardegnaterraemare #sardegna_streetphotography #auressa #takemagazine #spicollectiveinternational #solarcollective #somewherephotography #igersnuoro #rural #tramonti #rural_love #sunsetlights #dreamermagazine #stormi #naturephotography #landscapephotography #shadows_magazine #skyxsociety #☁️👀

12/6/2023, 8:48:42 PM

Nell'ultimo giorno di sole siamo andate alla ricerca di funghi ma la terra necessitava ancora del nutrimento della pioggia e il nostro cestino è rimasto vuoto. Mentre mia madre girovagava da sola per il bosco, noi abbiamo raggiunto le nuove rive del lago: si formano paesaggi singolari quando l'acqua si ritira e ciò consente un'insolita attività esplorativa e la possibilità di catturare immagini inedite che, probabilmente, non potremmo più ritrovare nel futuro. A quell'ora del pomeriggio il sole penetrava tra le fronde degli alberi in modo magico, abbiamo potuto ammirare un vero e proprio spettacolo di luci e ombre, ed io ero consapevole di trovarmi in una condizione di fortuna e privilegio. Le mie foto non possono certo riprodurre quella magia: per poter assistere a tali incanti bisogna dedicarsi del tempo e, con o senza cestino, recarsi laggiù, perdersi in mezzo al bosco e fare il giro del lago lasciandosi guidare dalle rive ondulate e deserte. Lo spettacolo creato dalla luce, poi, può divenire più intenso e fantastico se lo si osserva attraverso l'obiettivo di una macchina fotografica, certe magie si possono vedere meglio quando si attivano sguardi alternativi e, proprio per questo, stra-ordinari. #lagodigusana #slowlife . . . . . #gavoi #barbagia #sardegna #sardiniamedia #igersnuoro #ifyouleave #sardegnanatura #poetrycommunity #poetry #landscapephotography #lake #sardegna_streetphotography #auressa #takemagazine #incredible_bnw #spicollectiveinternational #somewherephotography #sardinia_emotion #sardiniatales #rural #nature #lightphotography #bnw #ordinary_italy #bnw_sardegna #dreamermagazine #photovogue #shadows_magazine

11/7/2023, 7:49:52 PM

Sono monotona. Grigia, noiosa, scialba e tediosa. Ma la mia ombra, che pure ha le stesse qualità, è molto avanti a me in giocosità. #lucieombre 😎 . . . . . #lights #sardiniamedia #sun #sardegna_biancoenero #ifyouleave #bnw_photography #poetrycommunity #poetry #landscapephotography #windows #sardegna_streetphotography #streetphoto #takemagazine #spicollective #spicollectiveinternational #somewherephotography #bnw #clotheslinespoetry #ordinary_italy #cinematicphotography #photovogue #shadows_magazine #skyxsociety

9/17/2023, 8:45:18 PM

Il teatro ti porta davvero in una dimensione spazio-temporale altra. In un altrove di te stessa, e nell'altrove degli altri. In ognuno di questi posti si possono ritrovare un mucchio di cose vecchie ma, soprattutto, si fanno un sacco di scoperte. La nostra Regista dice che le nostre cose le utilizzerà per il nuovo spettacolo. E noi, che pensavamo di essere persone ordinarie, apprendiamo di essere invece speciali, perchè proprietarie di luoghi interessanti da mostrare al mondo, anche se non conosciamo bene la loro geografia e non sappiamo ancora dare un nome agli spazi, alle oscurità, alle fioriture. Passerà settembre, ed anche i mesi successivi serviranno per prepararci. Quindi arriverà il momento in cui, come persone ordinarie diventate speciali, avremo il privilegio di accompagnarvi nei nostri altrove, quei luoghi in cui anche voi potrete ritrovare la vostra straordinarietà. #gruppoteatrothimusagavoi. . . . . . #gavoi #barbagia #sardegna #teatrosardegna #sardegna_streetphotography #sardinia #teatro #persone #sardiniamedia #scrivere #theater #photooftheday #takemagazine #spicollective #donnedisardegna #somewherephotography #shadows_magazine #actors #actorslife #stademagazine #the_streethunters #sardegnagram #timetobehave #sardiniaexperience #ordinary_italy #parole #donne #donnedisardegna #streetphotography #poetrycommunity

9/14/2023, 2:46:22 PM

Se spostiamo i macigni anche il fiume cambierà il suo corso. . . . . . . . . . . . . . . . #dronepics🚁 #dronepicture #riverphoto #bridgeontheriver #djipilots #djicommunity #djimini3 #landescape #paesaggistica #travelpicoftheday #hikingpic #outdoorpic #somewherephotography #proverbi #zen

8/29/2023, 8:56:17 PM

Dovrei andare a vedere il tramonto sul Monte Gonare, è da tanto che manco. Ma poi perché proprio sul Monte Gonare, il tramonto si può vedere da tanti altri posti non per forza di deve andare fin lassù, si, ma mi ha fatto bene andare fin lassù tante altre volte, le altre volte in cui mi sono sentita persa, o meglio dispersa, quella sensazione che ti prende quando non riesci a riportare ogni cosa ad un senso e tutte le cose ad un senso coerente che le mantenga insieme, potremo anche dire la sensazione del sentirsi sfilacciata, come quando una corda si ritrova così, quasi spezzata, per l'appunto sfilacciata. Ci vuole qualcuno che la ripari una corda, le mani in genere lo sanno fare, le fragilità esistenziali invece hanno bisogno del tramonto del Monte Gonare, dell'andare, dell'arrampicarsi e salire e guardare il cielo e quasi scivolare su quella pietra lisa su cui è incisa una A con accanto un cuore, dell'essere quasi arrivata ed avere il fiatone, dell'essere in cima, finalmente giunta, ricongiunta all'altura, gli occhi pieni in ogni direzione. Ti si riallaccia subito qualche filo, tarderà a spezzarsi la corda, in fondo non era poi così malridotta. E adesso sono qui. Sono tornata. Ho fatto appena in tempo: è l'ora del tramonto. #sunlovers . . . . . #barbagia #sardegna #sardegna_streetphotography #ordinary_italy #sardegnadafavola #photovogue #sardiniamedia #montegonare #barbagiaexperience #tramonto #viaggioinsardegna #naturephotography #auressa #agosto #spicollective #summer #somewherephotography #shadows_magazine #sardegna_reporter #naturephotography #skyxsociety #sunset #dreamermagazine #nature #rural_love #countrylife #sardegnatales #sunsetphotography #poetrycommunity #poetry

8/25/2023, 9:18:06 PM

... کاشته بود و آمده بود و منتظر، تا سبز شود. می دانست هر چه بکاری سبز می شود. هر دانه ای، هر بذری سبز می شود. یکروز خودش را بعد کش و قوس فراوان و لحظه های سخت و بگو مگو با آب و باران بالاخره از خاک بالا می کشد و عیان می شود. بعد از آن دیگر می باید راه دیگری را بپیماید. از جوانه زدن تا بزرگ و بزرگ شدن. بی خوابی های شبانه آزارش می داد و دلهره های یکهویی و بی دلیل عذابش . چیزی بدتر از انتظار نیست! هست؟! او خودش از جنس انتظارهای دهه های پیش بود و دقایق و حتا ثانیه های این انتظار را بیش از خودش، بیشتر می شناخت. اما شناختی که توام است با دردی که گاه نبودن و حتا نیست شدن آرزویی دست نیافتنی است. شاید همچون زندانی های انفرادی بلاتکلیف که نمی دانند که یک ساعت بعد، یک دقیقه بعد چه می شود. حتا تصور آزادی نیز چیزی است دور از آنچه در دورترین آرزوها ، برایش در کلماتی نا آشنا چون محال، غیر ممکن زیر نور همیشه روشن می گذرد. کاشته بود و آمده بود و منتظر. نفسش بوی امید را با هر دم و بازدمی به صدای کش و قوس آن پایین به حیات دوباره پیوند می زد و آرزویش و نه آرزوهایش، مرگ را مثل آن چراغ همیشه روشن در چهاردیواری تنگ به بگو مگویی آزرده دل و بی سخن، تمنا نه، چیزی خواستنی اما به بعد سبز شدن محول می کرد. بیچاره او، نه بیچاره از هر کلام و نفی حیات، بیچاره از راهی که نمی دانست چگونه راهی خواهد گشود به بیرون خاک. نا امیدی درد نیست. مرگ را زیستن در زندگی است. با مرگ زیستن است و کسی که این زندگی را تجربه نکرده باشد نمی داند که ناامیدی چیست؟! و زندگی را در مرگ زیستن یعنی چه؟! و او به خوبی همه را خوب زندگی کرده بود، او همه را مرده بود... وقتی نوجوانش را در خاک کاشته بود و آمده بود که سبز شود، همه را برای ما تعریف می کرد در تک تک جملات و کش و قوس این پیش از سربرآوردن... مادرش را به یاد آورد که گفته بود تنها چیزی که می کاری و سبز نمی شود مرگ است. اما او از نسل دیگری بود که می خواست به گونه ای دیگر زندگی کند. *** به همه مادران و پدرانی که کودکان و جوانانشان را کاشتند *** #ناصر_پویش #nasser_pooyesh #womanlifefreedom #mahsaamini #aylar_haghi #nika_shahkarami #bnwphotography #fineart #firendsinprofile #our_world #somewherephotography #we #women #movement #iranrevolation #bnwportrait #absence #artwork #visualart #myfeatureshoot #you_know #bnw_world #global_people #burnmyeye #bnwdark #thephotosector #lenzculture #Noir #Insta_BW #bnw_society @simpleisbeautifulphotography

8/25/2023, 8:56:42 PM

... « تصاحب» غریب ترین واژه ای است که هرگز با آن کنار نیامدم. چه در مورد دارایی و چه مفاهیم معنویی تر: همچون «سرزمین»،«خاک»...خانهء من، ماشینِ من، باغِ من، ...جلوتر که بیاییم: مادر من، دختر من، برادر من، پدر من، خواهر من...و جلوتر: سرزمین من، خاک من...چیزی فرای آنچه انسان بدان نیاز دارد. یک بازی و الگوی تحمیل شده برای سمت و سو دادن به نوعی از زندگی که به قول شاملو «دیگرانش» می خواهند. «آزادی» واژه ای آشنا که این همه غریب مان کردند در تاریخ با آن، تاریخی که مضحکه سیاستمدرانش شده است. مضحکه کارخانجات تولید «نوع زندگی» که دیکته شده است بر هر چه رهایی است، فارغ است از تمامی بایدها و نبایدها. آنچه مال من است، آنچه مال توست، آنچه مال اوست...مال...چقدر تحقیر کننده است، چقدر ریاکارانه و فریب دهنده است. بگذار در دستان عشق زاده شوم آزاد از هر دین و آیین و باوری. دستان عشق اینجا به تصاحب نمی ماند به شعاع آفتاب می ماند به وقت پیش از طلوع. مِلکی است اما تصاحب کننده نیست. می بالد، اما مرگ نمی خواهد، می خواند اما به سجده وا نمی داردت، می پرد اما به سقوط نمی ماند... گفته بود آن ها شهید نشدند چون برای جنگ جنگیدند، برای دیگران جنگیدند، برای ما مردند، برای ما... و برای ما چقدر خودخواهانه و تصلیبی تاریخ مانند است که گویی از کوچه های تاریخ بدون تغییر آمده است. تا بخوابد، بیدار شود و از نو همه چیز را معنا کند! معنا؟! که بیشتر به اختراع دوباره چرخ ماننده بود. مگر ما می توانستیم که او توانسته است! او رزم آور میدانی بوده است که تاریخ این جا هنوز در خواب پدران معتقدش بیشتر به کابوس ماننده است. « تصاحب» نه در قباله های تو خالی محضرهای مضحک، که در طبیعت یک تمدن بیدار و یا خوابآلود معنا شده است پیش از آن که آزادی و عشق پرچم فردایانش شود. فردا نه به جنس تصاحب که به جنس ماده سیاه کهکشان های جدیدی است که به تازگی کشف شان کرده ایم، که کشف شان کرده اند...همان چیزی که بی قوارگی و شلختگی هستی را نظمی دیگر داده است. اگر چه باورش سخت است اما فقط عشق و آزادی و مرگ است که می دانیم و می فهمیمیش...به دور از هر تصاحبی که غایتی برآن متصور نیست. « تصاحب» غریب ترین واژه ای است که هرگز با آن کنار نیامدم چرا که پیش از ما و بعد از ما آنچه که معنایی ندارد برای چیزی که بدان نام «زندگی» نهاده ایم...   #ناصر_ پویش  #nasser_pooyesh #womanlifefreedom #mahsaamini #aylar_haghi #nika_shahkarami #visualart #fineart #absence #artwork #our_world #somewherephotography #we #women #history #movement #iranrevolation

8/5/2023, 6:32:55 PM

... حتی شکنجه گران هم عاشق می شوند. بارها این جمله را نوشته ام، پاک کرده ام و دوباره نوشته ام. چه ایرادی دارد. عشق است دیگر. مرز ندارد. شکنجه گر و زندانی نمی شناسد. سیاهی و سفیدی حالیش نمی شود. سراغ همه می رود. همه را گرفتار می کند. اما بعد، اما بعد ممکن است برود پی کارش. عشق یک کلمه چند بعدی نیست، عشق در برگیرنده است، مجذوب کننده است. مثل آهن رباست. می کشدت به سمت خودش. یا دیگر هیچوقت ولت نمی کند و می شود بخشی از وجودت. اما اگر رفت، رفت پی کارش. گم می شوی. در میان جمع گم می شوی. حتی شکنجه گران هم عاشق می شوند. برخی از شکنجه گران گاهی عاشق زندانیانشان می شوند، عاشق آن ها که شکنجه شان کرده اند. اما بخش غریب آنجاست که در تاریخ زندانی های معاصر آمده است که بعضی از شکنجه دیدگان عاشق شکنجه گرانشان شده اند و حتا در مواردی با آن ها ازدواج کرده اند. گاهی آدمی به جایی می رسد که همه دانسته های هنری و فلسفی و علمی پیشینیان را یکجا به هم می ریزد مثل عکس هایی که ماهواره جیمزوب از کهکشان می گیرد و دارد همه داشته های دانشمندان را به هم می ریزد. گاهی عشق می شود خود شکنجه، نه در زندان، نه از جانب شکنجه گر یا شکنجه شده که خودِ خودِ شکنجه می شود. می شود عامل شکنجه. پس عشق شکنجه گر می شود، دقیق تر بگوییم: عاشق شکنجه گر می شود. زمانی که عاشق شدن شکنجه گر برایم غریب می آید، می کوشم کلمه دیگری برایش بیابم ، تعبیری مثل: عشق به غیر عشق تبدیل می شود، به ضد خودش. یا گریزگاهی برای سقوط. اما تاریخ چیز دیگری می گوید. عشق میان شکنجه گر و شکنجه دیده چه؟! عاشقان شکنجه گر می شوند! شکنجه گران عاشق می شوند! شکنجه دیدگان عاشق شکنجه گرانشان می شوند!... عشق اثرگذار است، ردش برای ابد می ماند...چه شکنجه گر باشی و چه شکنجه دیده! چه عاشق چه معشوق!  #ناصر_پویش #nasser_pooyesh #womanlifefreedom #mahsaamini #aylar_haghi #nika_shahkarami #iranianphotography #fineart #firendsinprofile #our_world #somewherephotography #we #women #history #movement #iranrevolation #absence #artwork #visualart #myfeatureshoot #you_know #our_world #global_people #burnmyeye #thephotosector #myspc #lenzculture #MonoArt

7/21/2023, 9:07:59 PM